مثلثات

من درس می خواندم.

مادر بزرگ استغفار می کرد.


نظرات 23 + ارسال نظر
سارا شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 ق.ظ http://www.semi-elf.blogsky.com


بنده آپم هاااااااااااااااا

فرشته جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ب.ظ http://feritalkative.blogfa.com/

سلام میشه یه تُک پا بیای وبلاگ من به کمک احتیاج دارم

حمید جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:56 ب.ظ http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

بس که بنده بچه مثبت (بی سوات!؟) هستم اولش نفهمیدم...حالا که کامنتارو خوندم دوزاریم افتاد!...
خب برادر من اینجور درسای صحنه دارو میذاشتی 12 شب به بعد میخوندی که اهل منزل خواب باشن!...یا اصلا میذاشتی خونه مکان میشد بعد میخوندی!...واللا دیگه! (آیکون "راه حل!)...

مامانگار جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:25 ق.ظ

...یعنی شما روت میشد جلو مادربزرگت مثلثات..اونهم بلندبلند بخونی ؟؟!!...
...خیلی هوشمندانه بود آلن عزیز !!!....

فرشته جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ق.ظ http://feritalkative.blogfa.com/

واقعا عالی بووود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد