دیروز عصری که داشتم می رفتم سمت ایستگاه اتوبوس ، موقع رد شدن از خیابون ،
یهویی یه وانت نیسان آبی به سرعت اومد سمت من.
با دیدن این صحنه ، سریع یکی دو قدم اومدم عقب و نا خودآگاه گفتم : یا ابا الفضل.
موقعی که وانت داشت از جلوم رد میشد ، دیدم که رو قسمت جلوی وانت (بالای سقف) به لاتین نوشته بود که :
YA ABAL FAZLEL ABBAS
استفاده از یه عبارت توسط قاتل و مقتول، صحنه جالبی رو بوجود آورد.
بابای من از همون موقعی که جوون بود و انرژی داشت ، حال و حوصله شلوغی و سر و صدا رو نداشت.
یادم میاد وقتی من و داداشم کوچیک بودیم و سر و صدا می کردیم ، خیلی آمرانه دعوت به آرامش می شدیم ، و گرنه مجبور بودیم کتک جانانه ای رو تحمل کنیم.
دیگه چه برسه به الان که دیگه پا به سن گذاشته و هیچ رقمه حال و حوصله شلوغی رو نداره.
ولی خب زندگی معمولن وضعیتی رو برای آدم بوجود میاره که اصلن ازش خوشت نمیاد.
یکی از اون بازی های زندگی ، اینه که یه نوه شیطون بهت بده.
این خواهر زاده دومی ، ماشالا خیلی شیطونه. به همه چی کار داره.
بر خلاف خواهرش که خداییش خیلی آرومه.
معولن توو اون دو روزی که خواهرم اینا میان خونه ما ، کللن نظم خونه به هم میریزه.
تقریبن هیچ چیزی سر جاش نیست.
ولی تنها چیزی که باعث میشه ، بابام بتونه این شرایط جهمنی! رو تحمل کنه ، علاقه ش به این فسقلیه.
اینقدر دوسش داره که وقتی بچه مریض میشه ، بابام گریه میکنه.
اینا رو گفتم که بگم ، چند وقت پیشا خواهر بزرگه که الان کلاس اوله ، باید یه تمرین جمله سازی رو انجام میداد. واسه همین اومده بود پیش بابام ، تا یه کم کمکش کنه.
یکی از کلماتی که باید باهاش جمله میساخت ، کلمه "تماشایی" بود.
وقتی از بابام کمک خواست ، بابام بهش نوشتن جمله زیر رو پیشنهاد کرد :
" وقتی ما به خانه پدر بزرگم می رویم ، قیافه پدر بزرگ من تماشایی است "
پ.ن: یه وبلاگ جدید ساختم به اسم حلولیات.