صحنه را دیدم (4)

دیروز عصری که داشتم می رفتم سمت ایستگاه اتوبوس ، موقع رد شدن از خیابون ،

یهویی یه وانت نیسان آبی به سرعت اومد سمت من.

با دیدن این صحنه ، سریع یکی دو قدم اومدم عقب و نا خودآگاه گفتم : یا ابا الفضل.

 موقعی که وانت داشت از جلوم رد میشد ، دیدم که رو قسمت جلوی وانت (بالای سقف) به لاتین نوشته بود که :


YA ABAL FAZLEL ABBAS


استفاده از یه عبارت توسط قاتل و مقتول، صحنه جالبی رو بوجود آورد.


قمار

سر میز نشستم.

ورقا توو دستمه.

پولام رو میز.


ولی دیگه کسی سر میز نیست.

دیگه دل و دماغ اینکار هم نیست.


پ.ن: حلولیات به روز شد.


تماشایی

بابای من از همون موقعی که جوون بود و انرژی داشت ، حال و حوصله شلوغی و سر و صدا رو نداشت.

یادم میاد وقتی من و داداشم کوچیک بودیم و سر و صدا می کردیم ، خیلی آمرانه دعوت به آرامش می شدیم ، و گرنه مجبور بودیم کتک جانانه ای رو تحمل کنیم.

دیگه چه برسه به الان که دیگه پا به سن گذاشته و هیچ رقمه حال و حوصله شلوغی رو نداره.

ولی خب زندگی معمولن وضعیتی رو برای آدم بوجود میاره که اصلن ازش خوشت نمیاد.


یکی از اون بازی های زندگی ، اینه که یه نوه شیطون بهت بده.

این خواهر زاده دومی ، ماشالا خیلی شیطونه. به همه چی کار داره.

بر خلاف خواهرش که خداییش خیلی آرومه.


معولن توو اون دو روزی که خواهرم اینا میان خونه ما ، کللن نظم خونه به هم میریزه.

تقریبن هیچ چیزی سر جاش نیست.

ولی تنها چیزی که باعث میشه ، بابام بتونه این شرایط جهمنی! رو تحمل کنه ، علاقه ش به این فسقلیه.

اینقدر دوسش داره که وقتی بچه مریض میشه ، بابام گریه میکنه.


اینا رو گفتم که بگم ، چند وقت پیشا خواهر بزرگه که الان کلاس اوله ، باید یه تمرین جمله سازی رو انجام میداد. واسه همین اومده بود پیش بابام ، تا یه کم کمکش کنه.

یکی از کلماتی که باید باهاش جمله میساخت ، کلمه "تماشایی" بود.

وقتی از بابام کمک خواست ، بابام بهش نوشتن جمله زیر رو پیشنهاد کرد :


" وقتی ما به خانه پدر بزرگم می رویم ، قیافه پدر بزرگ من تماشایی است "


پ.ن: یه وبلاگ جدید ساختم به اسم حلولیات.


دلتنگی

حباب ئاک لذتس نم

 سئخ.

گتسگب تبم گتذ. لت کم مکب گذئ.


پ.ن: رمزی نوشتم.