ما کارمندای دولتی پشت میز نشین ، اینقد رو صندلی می شینیم ،
که می ترسم یه بار که از رو صندلی بلند شم ، صدای جوجه بشنوم.
لابد ، بعدش هم باید نصف حقوقم رو بدم بابت غذاشون و درمان و تحصیل و غیره شون.
اونا هم بیفتن دنبالم و منو مامان صدا کنن.
بعد اون وقت به ملینا چی بگم ؟
اگه پرسید این بچه ها مال کی هستن چی بگم بهش ؟
لابد اونم بعدش قهر می کنه و میره خونه باباش.
حالا باید بیفتم دنبال منت کشی و این حرفا.
این گرون شدن سکه هم که شده قوز بالا قوز.
دیگه هر چی خانم بگن ، باید لال بشیم و اطاعت کنیم.
نه اینطوری نمیشه.
باید هر از چند گاهی از رو صندلی م بلند شم و یه مقدار راه برم.
4 اردیبهشت 1390
داشتم می رفتم خونه که حواسم رفت به یه زن و مرد.
از دور می دیدم که مرده هی داره در گوش زنه ، پچ پچ می کنه.
زنه هم هی خودشو از مرده دور میکنه.
ولی مرده با سماجت تمام ، بازم خودشو به زنه نزدیک می کرد.
نزدیکتر که شدم صداهاشون رو می شنیدم.
مرده هی میرفت پیش زنه و پیشنهاد بی شرمانه ش رو مطرح می کرد.
زنه هم هی رد می کرد. ولی جالب بود که مرده اصلن از رو نمی رفت.
دیگه داشتم حسابی بهشون نزدیک می شدم ، که زنه به سرعت از من دور شد
و مرده هم افتاد دنبالش.
جددن عجب عالمی دارن گنجشکا توو این فصل ِ سال.
3 اردیبهشت 1390
گلدون توی حیاط - اولین روزای فروردین ۹۰
یه روز بارونی
همون گلدون - آخرین روزای فروردین ۹۰
یه روز آفتابی
پ.ن : این پست رو تقدیم میکنم به محسن باقرلوی عزیزم.
۲ اردیبهشت 1390