زمان ما تو کارتونا هر کی می افتاد تو رودخونه ، اون رودخونه به آبشار ختم می شد.
نمی دونم چه مرضی بود ولی فکر کنم همه داستان نویسای اون کارتونا سادیسم داشتن.
فلانی می گفت گذر عمرو از موی سفید آبدارچیشون که توی لیوان چای میفته می فهمه.
وبلاگم قد کشیده .
باید یه دونه از این چراغای چشمک زنو بزنم بالا سرش که یه وخ هواپیما بهش نزنه.
من: چه خبر ؟
اون : شکر
من : خدا رو شکر
پ.ن : عنوانش از خودش درازتر شد.
به جرم کلاه برداری اینترنتی دستگیرش کردن.
فضای مجازی اینترنت رو متری دو میلیون و پونصد هزار تومن فروخته بود.
از بچگی دوس داشتم در قابلمه برنج در حال دم کشیدن رو بردارم حتی الان که عمری ازم گذشته
بعد اونا جیغ بزنن که درشو بذار داره دم می کشه
به نظر من در انجام این کار لذتی هست که در انجام ندادنش نیست
پ.ن : واسه دل ابله عزیزم
از وقتی پشتیبانش عوض شده درساش خیلی بهتر شده.
پشتیبان قبلیش همه اش دنبال زید بازی بود.
پ.ن : به پیشنهاد یکی از دوستان اسم مستعار ما شد آلن
مادر بزرگم اینقدر سنش زیاده که حتی خدا هم یادش رفته اون چه کارایی کرده.
قبض موبایلم اومده
دنبال اون یارو می گردم که قبضارو پرداخت می کنه.
همونا که خانوادتاً عاشق پرداخت قبضن.
مادرشون فوت شد .
بچه ها چی کشیدن ؟ مخصوصاً دخترا
پ.ن : خدایا هر کاری میتونی واسه بچه ها بکن . مخصوصاً دخترا
از دور قشنگ بود ............ از نزدیک قشنگتر
از دور قشنگ بود ............ از نزدیک نه
بچه من چش بسه تا ده می شمره
پ.ن : با پایان دهشتناک سریال روز حسرت ،اون یه ذره ترسیم که از خدا داشتم از بین رفت
یه حسی میگه آمریکایی که ١٩٢٩ رو پشت سر گذاشت ٢٠٠٨ رو هم پشت سر میذاره شاید حتی قوی تر .
پ.ن ١: بازی دارت هم عجیب اعتیاد آوره .
پ.ن ٢: تمام عشق بلاگ نویسی به پ.ن ِشه .
نه سفید و نه سیاه . لشکری از خاکستری .
پ.ن : بوی بارون چهارشنبه شب رسماْ دیوونه ام کرد.
خدایا منو با بی بی ، داداش محمد علی ، نرجس خانم و حاج رضا و همه آدمای خوب سریالهای بعد از این محشور کن.
امروز ٧/٧/٨٧ ِ
دقیقاً ده سال بعد از ٧/٧/٧٧
پ.ن : چند تا خط باید رو دیوار اتاقم بکشم ؟
واقعاً دیدن این سریال بیشتر از سریالهای به ظاهر طنز صدا و سیما مثل بزنگاه و مامور بدرقه آدمو سر حال میاره.
واقعاً دلم واسه زمین میسوزه که با چرخیدن دور خودش روزو شب میکنه .
بورژوا ، نوستالژی ، اگزیستانسیالیسم و ...
پ.ن : بالاخره من هم از این کلمات در وبلاگم استفاده کردم . خدایا شکرت.
امسال هم بچه ها هیچ خاطره ای از روز اول مهر ندارن.
مارلون براندو :ترجیح می دم روی موتور سیکلت به یاد خدا باشم تا اینکه توی کلیسا به یاد موتور سیکلت.
پ.ن : چه ربطی داشت.
خدایا لطفاً روز قیامت منو یا نفر اول بازجویی کن یا نفر آخر
خودت میدونی که من حال و حوصله جمعیت رو ندارم.
( به لطف شبکه های اینترنتی ) تولد دوستمو بهش تبریک گفتم.
در حالی که اشک تو چشاش حلقه زده بود ازم تشکر کرد و پرسید تو از کجا میدونستی ؟
بهش گفتم چاکریم.
پ.ن : خدایا ما رو ببخش