یه شب یلدای باحال و دسته جمعی
آقا محسن ، یه دونه ای به مولا
30 آذر 1389
از دستگاه آبخوری اداره ، یه لیوان کشیدم بیرون.
از دستم سر خورد و افتاد زمین.برش داشتم که بندازمش سطل آشغال.
توی سطل آشغال نیفتاد. دوباره برش داشتم و انداختم اون تو.
از این نافرمانی کردن لیوان ، دو تا نتیجه میشه گرفت :
یکی ش اینکه من آدم دست و پا چلفتی ای هستم.
دومی ش میتونه این باشه که اون لیوان استعداد تبدیل شدن به یه پینوکیو رو داره.
شاید اگه منم مثل پدر ژپتو وقت می ذاشتم ، میتونستم از اون لیوان یه پینوکیوی دوست داشتنی برای خودم درست کنم.
به هر حال وقتی زن نداری ، قاعدتن بچه هم نداری و دو روز دیگه که پیر شدی ، کسی رو نداری که تر و خشکت کنه.
حالا گیرم که این پینوکیو هم مثل اون یکی ، شیطون و بازیگوش بود.
حالا گیرم که یه مدت هم تبدیل به خر میشد.
حالا گیرم که پدر من ، یعنی پدر ، پدر ژپتوشو در می آورد.
ولی عوضش اگه یه روز توی شیکم نهنگ گیر میکردم ، میومد و نجاتم میداد.
بعدشم کارای خوبی می کرد و تبدیل به آدم میشد.
اون وقت منم می رفتم واسش دنبال زن میگشتم.
البته یه مادر و دختر. دختره واسه اون. مادره واسه خودم.
ض.م: سرناچی کم بود ، یکی هم از غوغه اومد.
28 آذر 1389
این روزا ، کم پیش میاد که روی صورت کسی لبخند ببینم.
باز خوبه که توی تبلیغات بلاگ اسکای یکی دو تا لبخند هست.
حالا گیرم واسه تبلیغ پودر سفید کننده دندون باشه.
به همینم راضی هستیم.
ض.م : دوستی دوستی از سرت میکنند پوستی !
23 آذر 1389
پدر : خبریه پسرم ؟
پسر : چطور مگه پدر ؟
پدر : این سری قبض موبایلت خیلی زیاد اومده. با کسی آشنا شدی ؟
پسر :
دو ماه بعد
پدر : خبریه پسرم ؟
پسر : چطور مگه پدر ؟
پدر : این سری قبض موبایلت خیلی کم اومده. بین تون شکر آب شده ؟
پسر :
ض.م : خونه نشینی بی بی از بی چادریه.
22 آذر 1389
تو پست قبلی مامانگار عزیز ، کامنت گذاشتن که :
...میگن کارمندای دولتی کم کارن..آره ؟؟؟!!!
بنده میخام ثابت کنم که کارمندای دولت ، نه تنها کم کار نیستن. بلکه بیکارن.
همونطور که در کتاب بسیار محترم فیزیک خوندیم :
کار = حاصل ضرب نیرو در جابجایی.
کارمندا که همه ش نشستن و جابجایی ندارن. پس میزان جابجایی ، صفر در نظر گرفته میشه.
و می دانیم که حاصل ضرب صفر در هر عددی میشه صفر.
تازه اون عدد ، در فرمول فوق ، نیروی وارد شده به یک عدد خودکاره ، که حتی اونم میشه صفر در نظر گرفت.
پس ثابت شد که کارمندای دولت (لااقل پشت میز نشیناش) اصلن کار نمی کنن.
ض.م : گنجشک با باز پرید. افتاد و ماتحتش درید.
21 آذر 1389
ض.م : نه نماز شبگیر کن . نه آب توی شیر کن.
پ.ن : خدا رو شکر و به لطف و صفای همه شما ، عمل به سلامتی انجام شده.
مادربزرگم الان توی سی سی یو هستش. ایشالا ۵ شنبه مرخص میشه.
مرسی به خاطر دعاها و انرژی مثبت همتون. دست همتونو می بوسم. دم همتون گرم.
16 آذر 1389
هی می گفت ، به موت قسم.
کلامو از سرم برداشتم.
دیگه قسم نخورد.
ض.م : با گرگ دنبه می خوره ، با چوپان گریه میکنه.
الان ساعت ۱۱:۵۵ سه شنبه س.
دو دقیقه پیش زنگ زدم به مادرم.
بیمارستان بود. گفت که ننه رو ده دقیقه پیش بردن اتاق عمل.
بهم گفت فقط دعا کن. گریه امونش نداد. قطع کرد.
خداااااااااااااااااااااااا
صدای موذن میاد.
خوشبینم.
توکل به خدا.
14 آذر 1389
سال به سال دریغ از پارسال.
تعطیلات زمان بچگی ما ، بخاطر برف بود.
تعطیلات بچه های الان ، بخاطر آلودگی هواست.
خدا به داد تعطیلات بچه های بچه های الان برسه.
ض.م: شوهر کردم وسمه کنم ؛ نه اینکه وصله کنم.
پ.ن : بچه ها ببخشید که یه مقدار کم رنگم این روزا. یه چند روزیه ذهنم مشغوله.
نه می تونم درست و حسابی به وبلاگ خودم برسم و نه به وبلاگ شما ها.
مادر بزرگم مریضه. سه شنبه باید عمل بشه. دعا کنین. قربون همتون.
13 آذر 1389
پ.ن : بقیه عکسها در ادامه مطلب.
ض.م : درخت کاهلی ، میوه ش گرسنگیه.
10 آذر 1389
نیمه گمشدهاز بیمارستان و بهشت زهرا و کلانتری و ... که نمی تونم سراغشو بگیرم.
چون اسمشو نمی دونم.
توی روزنامه هم که نمی تونم آگهی بدم.
چون عکسشو ندارم.
موندم که نیمه گمشده مو ، چطوری می تونم پیداش کنم ؟
ض.م : نازکش داری، ناز کن. نداری پاهاتو دراز کن.
4 آذر 1389
آلت دستوقتی میگن ، یکی آلت دست یکی دیگه شده ، منظورشون دقیقن کجای دسته ؟ض.م : اصل کار بر و روست. کچلی زیر موست.
۱ آذر 1389