توو ماشین بودم ، پشت چراغ قرمز.
یه لحظه حواسم رفت به ماشین جلویی.
یه دختر و پسر جوون سوارش بودن.
نمیدونم چی بینشون گذشت که یه لحظه روشون رو کردن به هم و عاشقانه همدیگه رو بوسیدن.
زنگ زدم به اون شماره اعلام شده و بابت این بی عفتی ، شماره پلاکشون رو گزارش کردم.
باید بفهمن عشق ورزیدن و محبت کردن ، بزرگترین بی عفتی توو این شهر کثافت زده اس.
درود بر شما---چرا نمی نویسید
درود
اگه چیزی به ذهنم برسه حتما
درود بر شما---حیف که با یه گل بهار نمیشه---اما هیبت زمستان می شکند---موفق باشید
موافقم
چرا نمی زاری جوونای مردم راحت باشن؟
ببقشید
و باغ هایی همیشه سبز در بهشت پاداش شما خواهد بود
خوشحالم که هنوز مرد وجود داره
آخ جون باغ. من میمیرم واسه باغ (با صدای مورچه خوانده شود)
منم خوشحالم
احساس می کنم سال ها قبل وبلاگت رو می خوندم! ولی دچار فراموشی شدم.
جدی که این کار رو نکردی؟ :))
احتمالن احساست درسته
نه بابا. داستان تخیلی بود. نبود هم همچین کاری نمیکردم.