تا چند وقت پیش به تناسخ اعتقاد نداشتم.
ولی از وقتی دیدم روحم از جسم پسرکی شاد و خندان ،
وارد جسم جوانکی ناراحت و افسرده شده ،
بهش اعتقاد پیدا کردم.
هیچ وقت در مورد عشقش حرف نمی زد.
آخه عاشق عکس پرستاری شده بود که انگشتشو گذاشته بود رو دماغش.
پ.ن : بدون اغراق خیلی خوشحالم که دارمتون.
تک تک تون عشقین. تک تک تون با مرامین. تک تک تون همراهین.
از همتون ممنونم که هوامو دارین. سلامتی هر چه رفیقه.
تصمیم داشتم که دیگه ننویسم. کما اینکه هنوز هم این تصمیم رو دارم.
ولی خبری رو که امروز خوندم ؛ حسابی حالمو بد کرد.
ساعت حدود ۱۰ رفتم وبلاگ کیامهر ؛ ببینم پست جدید داره یا نه.
چشمم خورد به یه خبر.
کسی فوت شده بود.
خدایا ؟ یعنی اون آدم کی بوده ؟
شیرزاد طلعتی.
به چشام فحش دادم. گفتم پدر سگا ؛ اسمو درست بخونید.
دوباره اسم رو خوندم. دوباره و دوباره و دوباره.
دوس داشتم این یه شوخی باشه. ولی کسی از این شوخیا نمیکنه.
دوباره خوندم. شیرزاد طلعتی در گذشت.
حالم بد شد. معده م شروع به سوزش کرد. چشام سیاهی رفت. پاهام لرزید و ...
کامنت بچه ها رو خوندم. کم کم از شوک خارج شدم. اشکام سرازیر شد.
لوطی شیرزاد ؟ یادته روز اول عید بهت زنگ زدم ؟
یادته وقتی خودمو معرفی کردم ؛ آنچنان گرم گرفتی که منو هیجان زده کردی ؟
یادته گفتی ؛ منو خونه تون دعوت میکنی ؟
لوطی ؟ رفیق ؟ بامرام ؟
بی معرفت ؟؟؟؟؟؟
منظورت خونه ابدی ت بود ؟
وقتی با هم خداحافظی کردیم ؛ از این خوشحال بودم که یه رفیق به رفیقای نازنینم اضافه شده.
ببخشید. نمی خاستم ناراحتت کنم.
یه سری حرفا توو دلم بود. اگه نمی گفتم دق می کردم.
الان هم توو وبلاگ کیامهر خوندم که مرگت هم بخاطر لوطی گری بوده.
دست مریزاد داری رفیق.
تو رو دیر شناختم. ولی خوشحالم که شناختم.
مطمئنم که خدا تو رو به من نشون داد که بگه : یه خورده ازش یاد بگیر بدبخت.
یه خورده با مرام بودن رو یاد بگیر. یه خورده با معرفت بودن رو یاد بگیر.
شیرزاد عزیزم.
تو دیگه بین ما نیستی. ولی یادت همیشه با ماست.
می بوسمت رفیق.