چند وقت پیشا آخرای شب بود که داشتم میرفتم سمت خونه.
کنار خیابون یه خانم ِ ... وایساده بود که در حال محک زدن ماشینایی بود که واسش بوق میزدن.
توو تمام این ماشینا ، یه ماشین بود که وضعیتش خیلی برام جالب بود.
ماشینی که روی کاپوتش نوشته شده بود :
منم گدای فاطمه
توو شرایط حال حاضر ایران ، که تعداد دخترای مجرد خیلی زیاده ، ازدواج کردن از خریدن لباس سخت تر شده.
مثلا وقتی میری شلوار بخری نهایتا دو سه تا شلوار رو امتحان میکنی و هر کدوم که راحت تر و شیک تر بود رو میخری.
ولی وقتی میخوای ازدواج کنی ، اینقدر افراد مختلفی از اینور اونور بهت پیشنهاد میدن که واقعن انتخاب کردن خیلی سخت میشه.
آدمای مختلف با سایز ها و رنگ ها و تخصص ها و کللن معیارهای مختلف.
باید یه نرم افزار تصمیم گیری چند معیاره گیر بیارم و اینهمه آیتم رو بریزم تووش تا ببینم بالاخره جواب بهینه چی میشه.
البت اگه اصولا جواب بهینه ای برای این مسئله وجود داشته باشه.
دیروز برای اولین بار توو عمرم رفتم خواستگاری.
درخواست ها و شرایط دختر خانم ، خیلی خیلی باحال بود.
وقتی رسیدم خونه ، پیشونیم رو توو آینه نگاه کردم.
گفتم نکنه روش نوشته شده باشه :
شومپت !