قتل

جسد بی جان دختر روی زمین افتاده. در حالیکه سر از تنش جدا شده.

کارآگاه ها توی اتاق دخترک در حال پیدا کردن سرنخ هستن.

از همه مظنونین بازجویی می کنن.

یکی از مظنونین پسریه که به تازگی با دخترک آشنا شده.

شواهد و نتایج بازجویی نشون میده که قاتل دختر ، همین پسره س.

پسرک به قتل دختر اعتراف می کنه.

وقتی ازش انگیزه قتل رو می پرسن ، سرشو میندازه پائین و جواب میده :

یه مدت بود که باهاش آشنا شده بودم. میخاستم باهاش ازدواج کنم.

ولی هر چی ازش می پرسیدم چند سالته ، طفره می رفت.

منم مجبور شدم سرشو ببرم ، تا با شمردن حلقه های روی مقطع گردنش ،

سن واقعیش رو حساب کنم.


نظرات 42 + ارسال نظر
من و من جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:44 ب.ظ

خو انگشتشو می برید جواب نمیداد؟

مسی ته تغاری جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:09 ق.ظ

آفرین عجب فکر هوشمندا نه ای کرده

مومو جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ق.ظ http://mo-mo.blogsky.com


پس بش بگم چن سالمه!؟
ممنون از داستان آموزنده تون!

مریم پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ب.ظ http://mazhomoozh.blogfa.com

محشر بود. ایده نابی بود. به واقع تا به عمرم همچین نکته ظریفی رو نشنیده بودم.

کیانا پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:53 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

بنده آپم
مشرف شین بی زحمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد