هیچی باحا ل تر از این نیست که بشینی توو ایستگاه اتوبوس و به آدمای توو ماشینای در حال حرکت نگاه کنی.
لامصب مثل یه فیلم سینمایی می مونه.
به قیافه آدما نگاه میکنی و قصه زندگیشون رو توو ذهنت می نویسی.
بعضیا قصه شون همونیه که توو ذهنت هست ،
بعضیا خوشبخت تر از اون چیزی هستن که تو تصور میکردی.
و بعضیا دقیقن برعکس.
هم دیدن آدمها توی این حالت خوبه و هم شنیدن قصه هاشون وقتی توی تاکسی ، مترو یا اتوبوس که دارن واسه هم تعریف می کنن یا مخاطبشون پشت خطِ
با عرض شرمندگی باید بگم اونقدر با دقت گوش می کنم و تصویر سازی می کنم از زندگی و روابط آدمها که حد نداره و از این کار لذت می برم ، حالا جالب اینجاست اگه این مکالمه بین دو تا از دوستهام یا آدمهایی باشه که می شناسم حتی اگه خیلی هم آهسته نباشه متوجه نمیشم یا اصلا توجه نمی کنم.
خب راستش منم از این کنجکاویا یه جورایی خوشم میاد.
بعضیها از دستت در میرند. کاش میشد سرعت زمان رو کم کرد
البته اون ایستگاه اتوبوسی که مد نظر منه ، اکثر اوقات ترافیک سنگینی داره خیابونش. رو این حساب ماشینا به صورت اسلوموشن از جلو روم رد میشن.
اگه نم نم بارون هم بیاد که دیگه عالی میشه
راستش باریدن یا نباریدن بارون خیلی توو حال کردن از این صحنه فرقی نداره واسه من،