بابای من از همون موقعی که جوون بود و انرژی داشت ، حال و حوصله شلوغی و سر و صدا رو نداشت.
یادم میاد وقتی من و داداشم کوچیک بودیم و سر و صدا می کردیم ، خیلی آمرانه دعوت به آرامش می شدیم ، و گرنه مجبور بودیم کتک جانانه ای رو تحمل کنیم.
دیگه چه برسه به الان که دیگه پا به سن گذاشته و هیچ رقمه حال و حوصله شلوغی رو نداره.
ولی خب زندگی معمولن وضعیتی رو برای آدم بوجود میاره که اصلن ازش خوشت نمیاد.
یکی از اون بازی های زندگی ، اینه که یه نوه شیطون بهت بده.
این خواهر زاده دومی ، ماشالا خیلی شیطونه. به همه چی کار داره.
بر خلاف خواهرش که خداییش خیلی آرومه.
معولن توو اون دو روزی که خواهرم اینا میان خونه ما ، کللن نظم خونه به هم میریزه.
تقریبن هیچ چیزی سر جاش نیست.
ولی تنها چیزی که باعث میشه ، بابام بتونه این شرایط جهمنی! رو تحمل کنه ، علاقه ش به این فسقلیه.
اینقدر دوسش داره که وقتی بچه مریض میشه ، بابام گریه میکنه.
اینا رو گفتم که بگم ، چند وقت پیشا خواهر بزرگه که الان کلاس اوله ، باید یه تمرین جمله سازی رو انجام میداد. واسه همین اومده بود پیش بابام ، تا یه کم کمکش کنه.
یکی از کلماتی که باید باهاش جمله میساخت ، کلمه "تماشایی" بود.
وقتی از بابام کمک خواست ، بابام بهش نوشتن جمله زیر رو پیشنهاد کرد :
" وقتی ما به خانه پدر بزرگم می رویم ، قیافه پدر بزرگ من تماشایی است "
پ.ن: یه وبلاگ جدید ساختم به اسم حلولیات.
چه بامزه و صمیمی
میگم چند وقته کم مینویسی آلن!!!
چرا؟!!!!!
بعدشم اینکه اون یکی وبت ایده ی خعلی خعلی باحالی یه!!!
یه مقدار سرم شلوغه چپ دست جان.
البته مغزم هم کم کم داره یخ میزنه.
چیزی از توش در نمیاد.
-----
قربانت. خوشحالم که خوشت اومده.
بابای منم همینطوریه !
کلا خونه ی ما یه دیوونه خونه ی ساکـــته !
___
یعنی راه حل مام با یکــ عدد نی نی شیطون حل میشه؟
___
+ با این جمله حال کردم
دیوونه خونه ساکت ؟
چه اصطلاح بامزه ای.
ولی خونه ما ، وقتی خواهر زاده هام میان ، یه دیوونه خونه شلوغ و پلوغه.
____
چرا که نه . به قول ندامون.
____
+ قربانت
خیلی جمله ء باحالی
بود..خیلی ملموس
بود واسم این
پست.....ماهم
شبیه به این
وضعیت رو
داریم........
یاحق...
پس شما هم از دست شیطونی های کوچولوهاتون در عذابید.
ایشالا همیشه شاد و پر انرژی باشن و باشید.
باحال بود
ممنون