مرد ، بیرون خونه منتظر وایساده بود.
مدام ساعتشو نگاه می کرد.
صدای در خونه اومد ...
در باز شد و محمد رضا اومد بیرون.
داشت می رفت سمت ماشینش که یه صدایی رو از پشت سرش شنید.
مرد : آقای فرا بدن ؟
محمدرضا : بله خودم هستم. کاری داشتین ؟
مرد : به نفعته که پاتو از زندگی خصوصی ما بکشی بیرون.
محمدرضا : ببخشید. ولی من اصلن متوجه منظورتون نمی شم.
مرد : ببین آقا کوچولو. خودتو به اون راه نزن. یا با زبون خوش میری پی کارت یا اینکه ...
محمدرضا : یا اینکه چی ؟
وقتی محمدرضا ، کلمه آخر از دهنش خارج شد ، سوزش شدیدی رو توی پهلوی راستش احساس کرد ...
توو کلانتری ، وقتی در مورد علت این حادثه از مرد توضیح خواستن ،
گفت : تازگیا با دختری آشنا شدم.
یه بار که خونه شون دعوتم کرد ، رو دیوار اتاقش ، یه پوستر از این آدم دیدم.
ازش پرسیدم این کیه. گفت که هنرپیشه س و من ازش خوشم میاد.
تا این حرفو شنیدم ، بدنم داغ شد.
تصمیممو گرفتم. رفتم سراغش و ...
چه معنی داره واسه اینکه یکی از یکی دیگه خوشش میاد بزنن نابود کنن بنده خدارو .عجبا !
واقعنا. چه آدمایی پیدا میشنا.
روزت مبارک آلن جان !
مرسی علیرضا جان.
روز تو هم مبارک باشه.
آقا ! روزتون مبارک :دی
مرسی هاله جان.
الان یعنی باید به شما بگیم روزتون مبارک ....
اخه می گن روز پدر ...
باشه حالا دیگه چاره ای نیست
روزتون مبارک
مرسی که اینهمه سختی رو به خودتون هموار کردین و بالاخره راضی شدین که تبریک بگین.
منم این روز رو به پدرتون و مرد زندگی تون تبریک میگم.
سلام جناب آلن...روزتون مبارک.
سلام تیراژه جان.
خیلی ممنون.