فیل

چندین سال قبل ، یه فیلو بردن توو یه اتاق تاریک.

از چند نفر خاستن که برن توو اتاق و بهش دست بزنن.

بعد بیان تجربه شون رو از اون حیوون ، توو یه دفتر گزارش بنویسن.

هر کسی اومد بیرون ، با یه قیافه متفکر رفت سمت دفتر و تجربه ش رو نوشت.

ولی یکی از اونا ، خیلی عصبانی اومد بیرون ، دستش رو با حوله خشک کرد و از اتاق خارج شد.


نظرات 41 + ارسال نظر
دلارام شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ب.ظ

اون از مثلثات خوندنت ، اینم از ادبیات خوندنت

مریم شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ب.ظ http://mazhomoozh.blogfa.com

یعنی از بین همه پیامبرا جرجیسو انتخاب کرده بود؟

هه هه.

خود کیانا شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:15 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

عجبا حالا ببین
وقتی تحریمتون کردم دیگه رووم نیومدم اون وخ حس میکنی چه ...چه ... از دس دادین...اون وخ قدرمو میدونین
حالا الان کلمه اش نمیاد بعدن میام میگم

تلخ شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ب.ظ http://chekhov.blogfa.com/

انتقال تجربه و اینابود دیگه؟

آره دیگه.
ولی تو صداشو در نیار.

خود کیانا شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

یه چیز دیگه یادم رف بگم

واقعن میخام بدونم شما منو نداشتین چیکار میکردین ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟( آیکون یه از خودمتشکر،خودشیفته)

ما تو رو داریم که بفهمیم آرامش عجب چیز خوبی بود که قبل از آشنایی با تو داشتیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد