حتی اگه با سکوت ، بیرون اومدن از چله ، دلنشینه . سلام آلن . مرسی که نوشتی .
مجتبی
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 10:06 ق.ظ
سلام بابا خیلی حرف گوش کنی حالا این پرستاره یه چیزی گفت نباید که این همه مدت حرفشو گوش کنی خوشحال شدم که دیدم نوشتی یه مدت کلاً از در و دیوار داشت می بارید هم برای من هم برای باقی بچه ها ( ظاهراً ) ولی امروز خوب بوده ( لااقل برای من ) ظاهراً که داره اوضاع بهتر میشه خوش باشی
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام عزیز نمی دونی چقد خوشحالم که می نویسی..ممنون که میذاری بودنتو حس کنیم و لذت ببریم از عطر ِ دل نوشته هات..
چشام اشکی شده از ذوق..
اااااااای ول !!!! دوباره شروع کردی نوشتن !!!! خوشحالم از این بابت !!!!
خوب کاری می کرده حرف نمی زده راج ِ ب عشقش !!!! کار سختی رو هم انتخاب کرده بوده ها !!!!!
واااااااااااااااااااااااااااای !!
همین دیگه :دی
احساسم همین بود :دی
حتی اگه با سکوت ، بیرون اومدن از چله ، دلنشینه .
سلام آلن . مرسی که نوشتی .
سلام
بابا خیلی حرف گوش کنی حالا این پرستاره یه چیزی گفت نباید که این همه مدت حرفشو گوش کنی
خوشحال شدم که دیدم نوشتی
یه مدت کلاً از در و دیوار داشت می بارید هم برای من هم برای باقی بچه ها ( ظاهراً ) ولی امروز خوب بوده ( لااقل برای من ) ظاهراً که داره اوضاع بهتر میشه
خوش باشی