هر روز صبح توو اداره ، روز کاری مون رو با خوردن صبحانه شروع می کنیم.
تقریبن هر کسی واسه خودش لیوانی داره.
هر روز صبح هر کسی لیوان خودشو پر میکنه و می شینه پشت میز و مشغول میشه.
یکی از بچه ها یه لیوان نانو داره. از همونا که موقع داغ بودن محتویات داخلش ، رنگش سفید میشه و وقتی محتویات داخلش سرد شد ، رنگش سیاه میشه.
روو این لیوان ، تبلیغات موبایل سامسونگ حک شده.
عکس یه موبایله که بالای سرش یه ابر "کال اوت" گذاشته شده و توش نوشته که :
بیا با هم گپ بزنیم
وقتی لیوان داغه ، میشه این جمله رو دید ولی وقتی سرد میشه ، دیگه نمی تونی ببینیش.
امروز صبح داشتم فکر می کردم که روابط ما آدما هم مثل همین لیوانه.
یعنی وقتی زنده ای و نیاز به یار و همدم داری ، باید دوستات پیشت باشن.
وقتی نیستی یا دیگه توان ارتباط برقرار کردن نداری ، اینکه تازه یادت بیفتن و بیان پیشت ،
دیگه به درد نمی خوره.
پ.ن : البته مخاطب اول این حرفا خودمم. یکی باید این حرفا رو به من بگه.
با قصیه این لیوان های شخصی سرکار یاد یه چیزی افتادم
یه روز رئیسمون که خیلی هم بد اخلاقه توی اتاق ما بود و چشمش خورد به لیوان هامون که شخصیه و مال هرکی یه شکله... لیوان همه رو برداشت و یه نگاه کرد و گفت شما خیلی با کلاسید ها... چرا ما از این لیوان ها داریم ... اینو گفت و رفت
باورت نمی شه فرداش همه لیوان براش خریده بدون...بدبخت نمیدونست کدومو برداره
بگذریم
تحلیلت از روابط آدم ها هم جالب بود
منظورم از سام ،اسم بووود
نمیدونم چی بگم ...حالا این که منم لیوانم شکسته و میتونی از اون لیوانا واسم بگیری که یه حرف جداس ولی واقعیت همینه که میگی
از این به بعد میخام با سام خودکیانا بیام
بابا فیلسوففف ...
:)
آلن خان یا پست جدید یا جواب به کامنتا. کجایین پس؟