باید امشب بروم

باید امشب بروم

باید امشب ،‌ چمدانی را

که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم

و به سمتی بروم

که درختان حماسی پیداست





ندای آغاز

کفش هایم کو

چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟

آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ

مادرم در خواب است

و منوچهر و پروانه و شاید همه مردم شهر

شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد

ونسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا می روبد

بوی هجرت می اید

بالش من پر آواز پر چلچله ها ست

صبح خواهد شد

و به این کاسه آب 

 آسمان هجرت خواهد کرد

باید امشب بروم 

 من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد

هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

من به اندازه یک ابر دلم میگیرد 

 وقتی از پنجره می بینم حوری

دختر بالغ همسایه 

 پای کمیابترین نارون روی زمین

فقه می خواند

چیزهایی هم هست لحظه هایی پر اوج

مثلا شاعره ای را دیدم 

 آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش

آسمان تخم گذاشت 

 و شبی از شب ها

مردی از من پرسید

تا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟

باید امشب بروم

باید امشب چمدانی را

که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم

و به سمتی بروم 

 که درختان حماسی پیداست

رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند

یک نفر باز صدا زد : سهراب

کفش هایم کو؟

                                                            سهراب سپهری






نظرات 13 + ارسال نظر
فهیمه سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:17 ب.ظ

سلام آلن عزیز خوبی؟

خیلی وقت بود این طرفا نیومده بودم. دلم تنگ شده بود.

تیراژه سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:02 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

منو با خودت ببر
به خدا سال هاست که چمدانم بسته است

وانیا سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:50 ب.ظ

به کجا چنین شتابان آلن خان؟

محدثه سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ب.ظ http://shekofe-baran.blogsky.com

عاشق این شعرم!
یکی از شعرای سهرابه که حفظمش!
عاشقشم!

هیشکی ! سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ب.ظ http://www.hishkii.blogsky.com/

خ ص و ص ی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد