دور دست ها

مرد برای اینکه نور آفتاب اذیتش نکنه ، دستشو گذاشت رو پیشونیش و به دور دست ها خیره شد.

ولی هر چی نگاه کرد چیزی ندید.

باز هم به دور دست ها خیره شد.

ولی باز هم چیزی ندید.



مرد دیگه به دور دست ها خیره نشد.


نظرات 26 + ارسال نظر
زن تنها چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 ق.ظ http://1iran2kht.blogsky.com/

می دونی زیاد اهل کامنت گذاشتن نیستم.. مدل وب
گردیم هم اینجوریه که یه وبلاگ و پیدا می کنم تا ته مطالبشو در میارم. بعد سر درد میشم.. بعد اگه از مجموع نوشته هاش در گذر زمان خوشم اومد میذارمش توی فیو ام تا بعدا که دوباره نوشته هاش زیاد شد بخونمشون.. از صب نشستم پای بلاگت..
خیلی با این پست " دور دستها " ت حال کردم. البته اون " مبارک باشه " هم کلی خندوندم.. بزن قدش رفیق...

خوشم اومد ازت نوشته هات

مستآنه.ی. جمعه 17 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:14 ق.ظ http://jikojik.blogfa.com

کلا زندگیم تو همین خلاصه میشه این روزا...
اسمش بی خیالیه، نا امیدیه یا چی نمی دونم!
اما اگه نشد، دیگه انجامش نمی دم

نعیمه پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ب.ظ

خب وقتی رسیده به این که تصمیم بگیره دیگه به دور دست ها خیره نشه،خیلی دردناکه.تلخه.

مریم پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ب.ظ http://mazhomoozh.blogfa.com

نمی شد توو نور زیاد ببینتش؟

سارا چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:47 ق.ظ http://www.semi-elf.blogsky.com

گاهی دیدن بعضی چیزا ی نگاه خاص میخواد ی نگاه بی آلایش یه نگاه پاک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد