دی 1389

مورچه

صبح با صدای زنگ موبایل از خواب پا میشم.

میرم سمت آشپزخونه و دست و صورتمو آب می زنم.

دارم دستامو با حوله خشک می کنم که چشمم می خوره به مورچه خانم که داره یه دونه برنجی که از سفره دیشب افتاده روو زمین رو می بره خونه ش.

بهش سلام میکنم. بر میگرده و برنج رو می ذاره زمین و بهم سلام می کنه.

برای صبحونه دعوتم میکنه خونه ش. یه خورده من من میکنم.

متوجه تعللم میشه.

زودی میگه : بیا دیگه. بچه ها تازه از خواب پا شدن. خیلی وقته نیومدی پیشمون. از دیدنت خوشحال میشن.

حوله رو میذارم سر جاش و دنبال مورچه خانم راه می افتم.

وارد خونه میشیم. بچه ها تا منو می بینن میدون سمتم و بغلم می کنن.

بوسشون می کنم.

چشمم می خوره به قاب عکس باباشون. یاد خاطره گند پارسال می افتم.

خواهر زاده ام که داشت با اسباب بازیاش بازی می کرد ، بدون اینکه حواسش باشه زد یکی شون رو لگد کرد. بعد ها فهمیدم که بابای همین بچه ها بوده.

روی میز پره از دونه های برنج و نون خشک و رون سوسک و ...

از دیدن پای سوسک چندشم میشه. ولی به روی خودم نمیارم. بچه ها دوس دارن.

اینو از ملچ ملوچشون موقع خوردن رون سوسک می فهمم.

چند تا دونه برنج و نون خشک میریزم توی بشقابم و مشغول میشم.

کم کم دیگه اثری از رون سوسک باقی نمی مونه. بچه ها یه نیم نگاهی به غذای من می ندازن.

ولی روشون نمیشه پیشنهاد بی شرمانه شون رو مطرح کنن.

بهشون میگم : بچه ها اگه سیر نشدید بیاید با هم بخوریم.

چشاشون از خوشحالی برق می زنه.

یک ثانیه بعد ، دو تا قاشق دیگه میاد توو بشقاب من و خیلی زود محتویات بشقاب منم تموم میشه. بچه ها دست میکشن روو شکمشون.

بهشون میگم : بالاخره سیر شدین ؟ با تکون سر بهم می فهمونن که جواب سوالم مثبته.

دارم بهشون نگاه می کنم که تلفن زنگ می خوره. ولی کسی نمیره تلفن رو جواب بده.

صدای زنگ تلفن قطع نمیشه. بچه ها از جاشون تکون نمی خورن.

مورچه خانم کجا رفته ؟ چرا کسی تلفن رو جواب نمیده. تلفن زنگ می زنه ...

از خواب پا میشم. زنگ موبایلم رو خاموش می کنم. بیچاره کلی زنگ زده بوده که منو بیدار کنه.

کم کم باید آماده بشم که برم سر کار.

ض.م :شغال ترسو ، انگور خوب نمی خوره.

 

27 دی 1389


خواستگاری

- آقا دوماد چه کاره‌ ن ؟

-  توو مهمونیا از خودشون قمپز در می کنن.

پ.ن: قمپز در کردن

ض.م : خونه اگه پر از دشمن باشه بهتره تا خالی باشه.

 

24 دی 1389


سیکل زندگی 

چند شب پیش ، سینما پنج ، یه فیلم نشون میداد با عنوان " جایی برای زندگی "

یه پسر و مرد سرخ پوست توی فیلم بازی می کردن.

یه دیالوگی بین این دو نفر انجام شد ، که منو به فکر انداخت :

مرد سرخ پوست: آبی که توی لوله هاس از کجا میاد ؟

پسر سرخ پوست: از توی رودخونه ها.

مرد سرخ پوست: آب فاضلاب کجا میره ؟

پسر سرخ پوست: توی رود خونه ها.

مرد سرخ پوست:‌این ماهی ای که من واسه ناهار خوردم از کجا اومده بود ؟

[ دیالوگ هینجا تموم میشه . کات به صحنه بعد ]

و من به سیکل زندگی خودمون فکر می کنم.

ض.م : یه روز حلاجی میکنه. سه روز پنبه از ریش ور می چینه.

 

19 دی 1389


ترحم

تا حالا فک می کردم که فقط بچه ها نیاز به ترحم دارن.

ولی کم کم دارم به این نتیجه می رسم که آدم بزرگا بیشتر نیازمند ترحمن.

مادری که بعد اینهمه سال ، بچه هاش گذاشتنش خونه سالمندان و سال به سال بهش سر نمی زنن ، بیشتر نیازمند ترحمه.

دختر جوونی که از اعتمادش سو استفاده شده و الان یه زخم روی تن و روحش مونده ، بیشتر نیازمند ترحمه.

مردی که بخاطر وضع بد اقتصادی قادر به برآورده کردن نیازهای زن و بچه ش نیست و توی این وضعیت داره داغون میشه ، بیشتر نیازمند ترحمه.

زنی که مجبوره شبا کتک های شوهر معتادش رو تحمل کنه ، بیشتر نیازمند ترحمه.

پدری که مجبوره دو شیفت و بعضن سه شیفت کار کنه تا پول دوای بچه ش که یه مرض لاعلاج داره رو جور کنه ، بیشتر نیازمند ترحمه.

زنی که شوهرش مرده و چند تا بچه قد و نیم قد براش گذاشته و علیرغم میل باطنی ش به فروش جسمش رو میاره ، بیشتر نیازمند ترحمه.

مردی که بیست سال پیش همه زندگی شو برای پسرش گذاشته و اون پسر امروز به صورت پدرش سیلی می زنه ، بیشتر نیازمند ترحمه.

نه. هر جور حساب می کنم می بینم ، آدم بزرگا بیشتر نیازمند ترحمن.

ض.م : دست شکسته به کار میره. دل شکسته به کار نمیره.

17 دی 1389


قدرت

اگه مرد باشید ، میدونید که برای یه مرد ، اعمال قدرت و نشون دادن مردونگی و این حرفا خیلی چیز مهمیه.

وقتی مردی متاهل میشه ، میتونه توی خونه ش نسبت به زن و بچه هاش اعمال قدرت بکنه.

ولی واسه آدمی مثل من ، با یه آپارتمان خالی که کسی توش نیست ، این نیاز بدون برطرف شدن باقی مونده.

بعضی وقتا به سرم میزنه ، سر راه خونه ، از اون فروشگاهه که لوازم نظامی می فروشه ،

یه دست لباس نظامی و یه جفت درجه ارتشبدی با یه شمشیر از این گنده ها بخرم.

بعد بیام خونه و جلوی مبل و میز و تلویزیون و بخاری و اینا وایسم و

با یه نگاه خشم آلود براندازشون کنم.

اونا هم بدون اینکه جیکشون دربیاد فقط به من نگاه کنن.

این وسط احتمالن شیر آب شروع می کنه به چیکه کردن ، که من اونو به حساب خیس کردن خودش میذارم.

درسته که صداشون درنمیاد ، که در جواب امر و نهی های من " بله قربان" بگن ،

ولی عوضش خیالم راحته که وقتی حواسم بهشون نیست ، هیچکدوم از اونا یهویی شیشکی نمی بنده.

البته نگفته پیداس که تموم این کارا زیر سر اون بخاری سیاه سوخته س.

نشسته اون گوشه و داره واسه خودش آتیش می سوزونه. به خیالش من خرم ، نمی فهمم.

نه دیگه. تصمیمم رو گرفتم. فردا میرم از اون فروشگاهه که لوازم نظامی می فروشه ...

ض.م : موریانه ، همه چیز خونه رو میخوره ، غیر از غم صاحبخونه.

 

13 دی 1389


محض - کاربردی

چرا میگن خریت محض ؟

مگه خریت کاربردی هم داریم ؟

پ.ن: ریاضی محض (کاربردی)

ض.م : مار بد بهتر بود از یار بد.

 

7 دی 1389


جوجه تیغی

خیلی دوس دارم ، از یه جوجه تیغی نگهداری کنم ،

تا وقتی بزرگ میشه بفهمم تبدیل به مرغ تیغی میشه یا خروس تیغی.

ض.م: کفشاش یکی نوحه میخونه ، یکی سینه میزنه.

 

5 دی 1389


سوال فیزیک

سوال : می دانیم که 8 دقیقه طول میکشد تا نور خورشید به زمین برسد.

حساب کنید چقدر طول میکشد تا نور  فوق الذکر به تهران برسد ؟   (20 نمره)

ض.م : نون بده ، فرمون بده.

پ.ن : روز 5 شنبه یه مادر واسم کامنت خصوصی گذاشته بودن که از نوشته هات خوشم میاد.

خوندن همچین نظری خیلی حال خوبی بهم داد.

دوس دارم همینجا از این مادر تشکر کنم و بهشون بگم که واقعن بهم لطف دارن.

مخلص همه مادرا ، که وجودشون توی این دنیا پر از برکته.

 

۱ دی 1389

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد