اسفند 1388

چن وقتی بود که تو مسنجر باهاش آشنا شده بود.

بعد از یه مدت ازش تقاضای عکس کرد.

دختر اوایلش امتناع می کرد.

تااینکه بالاخره با اصرار زیاد پسر ، یه عکس پرسنلی واسش فرستاد.

پسر باز هم تقاضای عکس کرد . دختر باز هم امنتاع کرد.

تا اینکه بالاخره دختر راضی شد و یه عکس تمام قد فرستاد.

پسر با خوشحالی عکس رو دانلود کرد و بازش کرد.

وای خدای من ...... لعنت به این صندلی ...... لعنت به این چرخا.

 

پ.ن : عکس.


پنجشنبه ٢٧ اسفند ۱۳۸۸ساعت ۸:٢٦ ‎ق.ظ توسط آلن  
 
 

کلۀ خت.نه نشده.


چهارشنبه ٢٦ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٩:٤٠ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

عباس قریب ( تهران / ١٢٩۵ - ١٣٨٨ )

مهری مهرنیا (  ١٣٠۶ - ١٣٨٨ )

فرخ لقا هوشمند پور رسول ( رشت / ١٣٠٧ - ١٣٨٨ )

نیکو خردمند ( تهران / ١٣١١ - ١٣٨٨ )

فرامرز پایور ( تهران / ١٣١١ - ١٣٨٨ )

اسماعیل فصیح ( تهران / ١٣١٣ - ١٣٨٨ )

بهمن جلالی ( تهران / ١٣٢٣ - ١٣٨٨ )

پرویز مشکاتیان ( نیشابور / ١٣٣۴ - ١٣٨٨ )

دکتر مسعود علیمحمدی ( تهران / ١٣٣٨ - ١٣٨٨ )

رمضانعلی تیموری ( بابلسر / ١٣٣٨ - ١٣٨٨ )

 

سه‌شنبه ٢٥ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٧:٤٢ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

تو یه خرابه بازی میکرد که چشمش خورد به یه چراغ.

خوب که نگاه کرد ، دید که یه چراغ جادوئه.

وقتی لمسش کرد ، دود سفیدی از چراغ خارج شد و تبدیل به یه غول بزرگ شد.

غول خنده بلندی کرد و گفت در خدمتگزاری حاضرم سرور من.

پسر بچه بهش گفت تو اونقدرا هم که فک میکنی قدرت انجام هر کاری رو نداری.

غول بازم خندید و گفت من هر کاری که شما دستور بدید انجام میدم.

پسر بچه خنده تلخی کرد و گفت ، اگه راس میگی مادرمو برگردون پیشم.

 

پ.ن: تو این آخر سالی دو تا حرکت خیلی خوشگل راه افتاده که من خیلی دوسش دارم و حس خوبی بهم میده ( این و این )


دوشنبه ٢٤ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٩:۳٩ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

طرفای خونه مون یه ایستگاه آتش نشانی تاسیس شده.

واقعن نمی دونم از این موضوع خوشحال باشم یا ناراحت.

 

خوشحال بخاطر اینکه اگه خدای نکرده کسی دچار مشکل شد خیلی زود مشکلش برطرف میشه.

ناراحت بخاطر اینکه مشکلی برای کسی پیش بیاد که نیاز به آتش نشانی باشه.


یکشنبه ٢۳ اسفند ۱۳۸۸ساعت ۱٠:٢٦ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

آدمای بد کار بد می کنن.

آدمای خوب هم کار بد می کنن.

میدونی فرقشون چیه ؟

آدمای خوب بعدش معذرت می خوان.

 

پ.ن ١ : اینو یکی واسم SMS زده بود.

پ.ن 2 : آپ جدید کردم چون از پست قبل خوشم نیومد. به احترام نظراتتون پاکش نکردم. مرام همتونو عشقه.

 

شنبه ٢٢ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٢:٥۱ ‎ب.ظ توسط آلن 
 
 

این پست حاوی مطالب بی ناموسی است.  

تو بانک ، یه برگه به دیوار زده بودن که " از شمردن پول در مقابل انظار عمومی بپرهیزید ، اینکار باعث تحریک سارقان می شود "

راس میگفت.

یه خانمه داشت پولاشو می شمرد و یه مرده بدجوری بهش زل زده بود.

غلط نکنم مرده از اون سارقای حرفه ای بود.

چون حسابی تحریک شده بود . اینو می شد هم از چشاش ،هم از آب لب و لو چه اش 

و هم از شلوار برآمده اش فهمید.

 

شنبه ٢٢ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٧:٠٩ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

به دعوت سهبا خانم به یه بازی دعوت شدم . بازی " بهترین های سال ٨٨ "

بهترین روز سال ٨٨ : وقتی که بابام دوباره به این دنیا برگشت. نوکرشم بخدا.

بهترین هدیه : مورد بالا بهترین هدیه خدا به من بود.

بهترین سفر : یه سفر خارجی می خواستم برم که شانس ما تمام تعطیلات امسال مربوط به عزاداری ها بود و من بخاطر مسائل حراستی نرفتم.

بهترین دوست : کسی که همین چن وقت پیش باهاش آشنا شدم و الان یه جورایی شده زندگیم.

بهترین غذا : راستش یادم نمیاد. من چون شکمو هستم هر غذایی برای من در حکم بهترین غذاست.

بهترین فیلم : درباره الی.

بهترین کتاب : کتاب " بعد از سلام چه میگوئید " اثر " اریک برن" . یه کتاب روانشناسی فوق العاده.

بهترین پست : نمی دونم چرا این پست به دلم می شینه.

بهترین برنامه برای سال جدید : هر چه بیشتر عاشقانه زیستن. 

مثل بازی قبلی ، کسی رو به انجام این بازی مجبور نمیکنم . هر کسی دوست داشت بازی کنه ، از طرف من دعوته. 


پنجشنبه ٢٠ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٧:٠۸ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

زین پس به جای واژه غریب و نامانوس " ام پی تری " بگوئیم " ام پی سه " .

 

پ.ن: عکس.


چهارشنبه ۱٩ اسفند ۱۳۸۸ساعت ۱٢:٢۳ ‎ق.ظ توسط آلن  
 
 

رفتش به یه آرایشگاه.

کاتالوگ رو گرفت دستش و ورق زد.

هر مدلی رو که می دید ، یه نگاه حسرت بار میکرد و ازش رد می شد.

آخرش کاتالوگ رو بست و اومد بیرون.

دیگه هیچ کدوم از اون مدلا به کارش نمی یومد.

از وقتی شیمی درمانیش شروع شده بود ، دیگه موی زیادی رو سرش نمونده بود.

 

پ.ن : قصدم ناراحت کردنتون نبود. می دونم شب عیده ولی قرار نیست فقط حواسمون به خودمون باشه.

یه نگاهی هم به دور و ورمون بندازیم.

 

سه‌شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٦:٥٩ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

هیلاری داف که واقعن دافه .

فقط نمی دونم جانی دپ هم واقعن دپ می زنه یا نه.

 

پ.ن : روز زن رو از صمیم قلب تبریک میگم. شاهکار خلقت.

 

 

دوشنبه ۱٧ اسفند ۱۳۸۸ساعت ۱:۱٩ ‎ب.ظ توسط آلن 
 
 

یه 200 تومنی پاره پوره داشت.

هیشکی ازش قبول نمی کرد.

دادش به خدا.

 

پ.ن: این روزا سرم خیلی شلوغه . شبا هم خیلی خسته ام.

شرمنده که نمی تونم اونطور که باید و شاید جوابتون رو بدم ، وبلاگاتونو بخونم و براتون کامنت درخور بذارم.

 

یکشنبه ۱٦ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٩:٤٧ ‎ق.ظ توسط آلن  
 
 

هر روز میومد جلوی اردکا. یه ظرف آب و یه ظرف غذا می ذاشت جلوشون.

بعد میشست رو زمین و بهشون نگاه می کرد.

ولی اونا هیچ تمایلی به غذا خوردن نداشتن.

براشون سوت می زد تا غذا بخورن. فایده نداشت.

براشون آواز می خوند تا غذا بخورن. فایده نداشت.

بعد عصبانی می شد و می رفت که به زور بهشون غذا بده.

ولی اردکا بازم نمی خوردن. و حتی از دستش فرار هم نمی کردن.

مردم که هر روز این صحنه رو می دیدن بهش می خندیدن و مسخره اش میکردن.

مرد اما ، بی توجه به این خنده ها هر روز جلوی دیوار نقاشی شده وایمیساد و

اردکا رو به غذا خوردن ترغیب میکرد.


شنبه ۱٥ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٩:٤٦ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

دوستان عزیز

کتاب فلسفی خوب چی سراغ دارید ؟ کتاب در چه سطحیه ؟

از کجا میشه تهیه کرد ؟

و ...

 

پ.ن ١ : قبلن از محبت تک تکتون تشکر می کنم.

پ.ن ٢ : لطفن در مورد این پست فقط همین جا کامنت بذارید.

پ.ن ٣ : دقیقن پارسال همین موقع بود که اسم وبلاگ رو عوض کردم.


جمعه ۱٤ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٦:۱۱ ‎ب.ظ توسط آلن 
 
 

زندگی خوبه.

.

.

.

.

.

.

نه می خوام بهتون دلگرمی بدم. نه می خوام حرفای قشنگ بزنم. نه می خوام ادای آدم

مثبتا رو در بیارم و نه می خوام الکی خوش باشم.

فقط می خوام بگم این جمله ای که تو تبلیغات LG میگه ترجمه اش میشه این. همین.

 

پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٩:۳٦ ‎ب.ظ توسط آلن  
 
 

پست بی تربیتی. با سرعت مطمئنه بخونید.

 

تفاوت یه مرد با یه کشاورز اینه که : 

مامان لیلا:

کشاورزه تمام مدت رو مواظب محصولشه و هی بهش سر میزنه  تا به بار بشینه ،

ولی مرده همون اولش آبیاری که کرد میره دنبال کار خودش ،همه ی مصیبتش مال

اون زمین آبیاری شده س .

پس نتیجه میگیریم : کشاورزه با معرفت تر از مردست .

 

پ.ن ١: یه کشاورز باید تخم رو تو زمین بکاره و هر روز باید زمین رو آب بده ، تا زمین بارور بشه.

ولی یه مرد بدون اینکه تخمی تو زمین بکاره فقط کافیه یه بار به زمین آب بده تا زمین بارور بشه.

پ.ن ٢: پ.ن ١ از جملات قصار آلنه.

پ.ن ٣: خدا وکیلی جمله مامان لیلا باید بره بالا و واسه آلن باید بیاد پائین . اینطوری منصفانه تره.

 

چهارشنبه ۱٢ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٩:۱۸ ‎ق.ظ توسط آلن  
 
 

یه چن وقتی بود که به پسرک گیر داده بود. البته پسر هم به آسونی زیر بار نمی رفت.

هر دفعه که جلوی پسرک  ظاهر میشد ، پسرک بهش بی اعتنایی میکرد و میگفت بعدن.

ولی اونم دست بردار نبود. وقت و بی وقت میومد سر وقت پسر.

صبح و ظهر و شب هم نمی شناخت. هر موقع که میشد میومد و پیشنهادشو میداد.

جالب اینجا بود که برای اجرای پیشنهادش هم ، هیچ پولی نمی گرفت.

بالاخره اینقدر جلوی پسر ظاهر شد که پسر از رو رفت.

پسر با خودش گفت ، حالا که مجانیه پس بذار قبول کنیم.

دکمه اینستال رو زد و اون نرم افزار رایگان روی کامپیوترش نصب شد.

 

سه‌شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٩:۱۸ ‎ق.ظ توسط آلن  
 
 

اسارت پرّه در قفس.

 

دوشنبه ۱٠ اسفند ۱۳۸۸ساعت ۸:۳٤ ‎ق.ظ توسط آلن  
 
 

به دلش افتاده بود که یه روز وبلاگشو هک میکنن ،

واسه همین قبلش از خواننده هاش حلالیت طلبید.

 

یکشنبه ٩ اسفند ۱۳۸۸ساعت ۱٠:۱٧ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

از جملات قصار خوشش می اومد. معمولن سعی می کرد این جور جمله ها رو حفظ کنه.

یه سر رسید هم داشت که این جمله ها رو توش می نوشت و همیشه همراهش بود.

یه روز که سوار تاکسی شد که بره سرکار ، چشمش خورد به یه جمله.

به نظرش قشنگ اومد. زیر لب تکرارش کرد. یه ایهامی توش بود.

کی این جمله رو گفته بود ؟ یعنی غیر مستقیم می خواسته چیزی بگه ؟

چند بار خواست که از راننده بپرسه ولی با خودش گفت شاید ندونه.

با خودش گفت ، بهتره فعلن این جمله رو بنویسه تا بعدن سر فرصت در موردش فکر کنه.

سر رسیدشو باز کرد و با یه خط خوش نوشت :

" اجسام از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیکترند "

 

شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٩:٥٥ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

از وقتی خواننده های وبلاگش زیاد شده بود ،

روی هِدِر وبلاگش می نوشت : " هذا من فضل ربی "

 

پ.ن 1: یه مینیمال ناز .

پ.ن 2: اولین 5 شنبه اسفند ، روز ملی سلامت مردان مبارک باد. 

پنجشنبه ٦ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٩:٥٥ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

متن آهنگ


ادامه مطلب 
چهارشنبه ٥ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٦:٤۳ ‎ب.ظ توسط آلن 
 
 

آدم خیّری بود. یه مادر و دختر رو بهم رسونده بود.

...

توی قطار با خالی شدن صندلی کناریش مادری نشسته بود. و چند دقیقه بعد تو ردیف جلویی ، مسافری پیاده شد و دختر جای اون نشست.

اونجا بود که اون فرد خیّر ، جاشو با دختر عوض کرد تا با این کار ، یه مادر و دختر بهم برسن. 

چهارشنبه ٥ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٩:۳٥ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 
پیرمرد به عزرائیل گفت : جاده خدا !

عزرائیل اما ، بازی بلد نبود.

پیرمرد ، مُرد .

 

پ.ن: جاده خدا 

سه‌شنبه ٤ اسفند ۱۳۸۸ساعت ٩:٥٦ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

به دعوت شاه شاهان ، جناب آقای محسن باقرلو (با نام علمی کرگدن) بازی "قربونش برم الهی" رو انجام میدم.

1- الهی قربون خدا برم که رو زمین چقدر غریبه و تو تمام زندگیم کلی حال اسیدی بهم داده.

2- الهی قربون بابام برم که با تموم اقتدار مردونه اش ، دلش از زنا هم نازکتره.

3- الهی قربون مامانم برم که همه جور فداکاری رو واسه شوهر و بچه هاش می کنه.

4- الهی قربون خواهر زاده ام برم که با اون شیرین زبونیش دل دائیش رو برده.

5- الهی قربون مبدع وبلاگ برم که با این اختراعش یه حال اساسی بهم داد . تا با یه سری آدمای نازنین دوست بشم و از خوندن مطالبشون لذت ببرم.

6- الهی قربون خواننده های وبلاگم برم که کللن با کامنتاشون حال میکنم. و اگه یه چن روزی سر و کله شون پیدا نشه ، دلم براشون تنگ میشه.

7- الهی قربون محسن باقرلو برم که وقتی یه انتقاد سازنده می کنه ، بعدش اینقدر معذرت خواهی میکنه که آدم نمی دونه چی بگه.

8-   الهی قربون مامان لیلا برم که اونم شرایط خواهر خودم رو داره و یه جورایی فک میکنم دو تا خواهر دو قلو دارم. و با اون اتفاقی که برای وبلاگش انداخت داشت منو دق می داد.

9- الهی قربون مجتبی دهقان و هدهد برم که با کامنتاشون باعث شدن من به ادامه دادن این اراجیف نامه ترغیب بشم.

10- الهی قربون تبسم برم که تا تقّی به توقّی می خوره قهر می کنه ، و من باید برم دنبالش و با هزار خواهش و تمنا برش گردونم به وبلاگ.

11- الهی قربون اون خواننده هام برم که واسم خصوصی میذارن و باهام درد دل می کنن و ازم نظر می خوان و من گلابی تر از اونم که بتونم کمکشون کنم.

12- الهی قربون موبایلم برم که صبح ها مدام زنگ میزنه و من با التماس ازش می خوام که فقط پنج دقیقه دیگه بهم وقت خواب بده.

13- الهی قربون اون گنجشکا برم که تو مسیرم هی ورجه وورجه می کنن و کلی شلوغ پلوغ می کنن.

14- الهی قربون اون دو تا یاکریم برم که روی لبه پنجره اتاقم می شینن و با هم عشق بازی میکنن و منم مزاحمشون نمیشم تا با خیال راحت به کام دلشون برسن.

15- الهی قربون مردم ایران برم که جلوی هم دیگه قربون صدقه هم میرن و پشت سر همدیگه ، بدترین حرفارو می زنن.

16- الهی قربون تموم آدما برم که با همه اهنّ و تروپّشون ، اگه اون دکمه مخفی شون رو بزنی ، یهو می ترکن و واست اسرار مگویی رو میگن که اصلن فکرشم نمی کردی.

17- الهی قربون اون همکار مهربونم برم که آخر عمری با سرطان وصلت کرد و هر روز جلوی چشمای ما ذره ذره آب شد تا اینکه یه روز اعلامیه اش رو ، روی اون دیوار لعنتی دیدم.

18- الهی قربون اون همکار خانمم برم که موبایل دختر دبیرستانیش رو برداشته بود و به من میگفت اینو چک کن ببین چیز ناجوری نداشته باشه. قربونش برم که گفت خیلی نگران دخترشه.

19- الهی قربون اون همکار دخترم برم که روزی که اومده بود روش نمی شد جواب سلام بده و الان یه طوری شده که با تنها کسی که رفیق نیست بابابزرگ فوت شده منه  و وقتی از کنارش رد میشی اگه حواست نباشه یهو یه حس متّه مانندی رو ، روی میانی ترین قسمت ماتحتت تجربه میکنی.

20- الهی قربون اون (اینجارو نمی خونه) برم که با همه ، بده بستون داشت ولی وقتی به من     می رسید تریپ نماز و روزه و قرآن و ... بر می داشت.

21- الهی قربون شهرام شب پره و اندی برم که با تمام ضایع بودن آهنگاشون ، ولی بازم یه موقع هایی شنیدن ترانه هاشون بدجوری می چسبه.

22- الهی قربون صاحب اون ساندویچ فروشی برم که یه ساندویچ مرغ بهم داد و نمی دونم کجای مرغ رو گذاشته بود توش که دهنم تا یه مدت بوی فضله مرغ می داد.

23- الهی قربون تمام مرغا و خروسا و اردکایی برم که تو ایام بچگی دنبالشون کردم و اونا هم از بس خسته و تشنه می شدن ، زبونشونو بیرون می آوردن و مثل سگ له له میزدن.

24- الهی قربون تموم پیرمردا و پیرزنا برم که دیدنشون باعث آرامش دلم میشه.

25- الهی قربون مادرایی برم که صبح ها بچه هاشون رو می برن مدرسه و بعدش تو خیابون ساعتها با هم غیبت میکنن.

26- الهی قربون پدرایی برم که صبح ها بچه هاشون رو می برن مدرسه و همه اش استرس اینو دارن که سر کار خودشون دیر نشه.

27- الهی قربون اون پیرمرده و پیرزنه برم که اون شب کنار در خونه شون ، خیلی عاشقانه پیش هم نشسته بودن و من اینقدر خوشم اومد که بهشون سلام کردم و آرزوی شب خوبی رو براشون کردم و اونا هم متقابلا همین کارو کردن.

28- الهی قربون تموم اون کوچولوهایی برم که تو محل بازی پارکا ورجه وورجه می کنن و انرژی مثبتشون رو خیلی سخاوتمندانه و بدون هیچگونه چشمداشتی به همه آدما هدیه میدن. قربونشون برم الهی.

29- الهی قربون آقا طیب برم که با ابداع این بازی باعث شد که من از اینهمه قربون صدقه رفتن  کلی حس خوب و قشنگ بهم دست بده. 

مثل بازی قبلی ، کسی رو به انجام این بازی مجبور نمیکنم . هر کسی دوست داشت بازی کنه ، از طرف من دعوته. 

یکشنبه ٢ اسفند ۱۳۸۸ساعت ۱۱:۳٥ ‎ب.ظ توسط آلن 
 
 

خیلی وقت بود که باشگاه بدنسازی می رفت.

می گفت می خوام تو نوک هرم شبکه غذایی قرار بگیرم.

 

پ.ن: توضیح بیشتر 


یکشنبه ٢ اسفند ۱۳۸۸ساعت ۱٠:۱۸ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

هیچ وقت با دوست دخترش تو خیابون قدم نزده بود.

آخه خونشون تو ونیز بود. 

شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸ساعت ۱٠:۳۱ ‎ق.ظ توسط آلن
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد