مال یه خانم دکتر

میگم نسبت به سنت خیلی جوون تر به نظر میای. رمزشو به ما هم بگو.

میگه، آخه مال یه خانم دکتر بودم که فقط منو با خودش میبرده مطب و بر میگردونده.


نوع نگاه

دیروز برای انجام کاری رفته بودم به یه مرکز مشاوره.

وقتی کارم تموم شد، رفتم پذیرش که برای جلسه بعد وقت بگیرم.

یه خانمی جلوی من بود که برای رفع مشکل ناخن جویدن بچه ش از منشی وقت می خواست.

وقتی همچین چیزی شنیدم خیلی خوشم اومد.

اینکه یه سری پدر مادرا برای رفع یه مشکل روحی راه مشاوره رو انتخاب میکنن خیلی خیلی عالیه.


یادمه که زمان ما ، وقتی من ناخنمو می جویدم ، مامانم دعوام میکرد.

و یا اگه خیلی می خواست شدت عمل به خرج بده ، می زد به دستم.

و ما از ترس دعوا و یا کتک بعدی دیگه کم کم این عادت از سرمون میفتاد.

ولی احتمال زیاد اون مشکل روحی به صورت آتش زیر خاکستر تووی ضمیر ناخودآگاهم مونده و احتمالا چندین بار خرم رو گرفته.

البته ناگفته نماند که اون موقع ها رفتن پیش مشاور به معنی این بود که فرد بیمار ، دیوونه زنجیریه و باید هر چه سریع تر توو یه تیمارستان بستری شه.


کهولت سن

راه های زیادی وجود داره که بفهمی کم کم داری پا توو سن میذاری.

یکیش اینه که بری جلوی آینه وایسی و تعداد موهای سفید روی شقیقه ت رو بشمری.

یکیش اینه که شناسنامه ت رو باز کنی و تاریخ امسال رو از تاریخ تولد درج شده روی صفحه اول کم کنی.

یکیش اینه که برای چند لحظه بپر بپر کنی و از تند شدن ضربان قلبت بفهمی که دیگه اون توان سابق رو نداری.


ولی یه مورد هم میتونه این باشه که تو نوع نگاهت به دخترای دبیرستان دخترونه سر کوچه تون عوض شده باشه.

شاید تا همین هفت هشت سال پیش، وقتی چشمت به دخترای توو راه مدرسه میخورد دنبال این بودی که با یکیشون طرح دوستی بریزی،‌ یا اینکه حرفی بزنی و نهایتا لبخندی و خلاص.

ولی الان دیگه، نه تنها اون نوع نگاه رو بهشون نداشته باشی، حتی وقتی هر روز چشمت دختر ریز نقش مو فرفری رو می بینه که کوله پشتیش رو انداخته پشتش و خیلی آروم و سر به زیر داره میره مدرسه ، فک کنی که داری دختر خودتو میبینی.


و اگه یه روز نبینیش ، نگرانش میشی و با خودت میگی چی شده که امروز نیومده مدرسه.

و اگه یه روز ببینی که با دوستش دارن میگن و میخندن ، خوشحال بشی از دیدن خنده هاش و آرزو کنی که همیشه شاد و خندان باشه.

و اگه یه روز ببینی که خیلی گرفته و ناراحت داره میره مدرسه، توو دلت بگی ناراحت نباش دخترکم ، این دنیای لعنتی بالا پایین زیاد داره.

.

.

.



آره.

    راه های زیادی وجود داره که بفهمی کم کم داری پا توو سن میذاری...


خیلی خیلی تاخیری

دیروز برای انجام کاری رفتم بانک.

بعد از گرفتن برگه نوبت و منتظر موندن برای چند لحظه ، شماره م خونده شد و به سمت باجه مورد اشاره رفتم.

مدارکم رو به خانم باجه ای دادم و بهش گفتم که کارم چیه.

باتوجه به تجربیاتی که از انجام دادن این نوع کار، توو بانکا و شعبه های دیگه داشتم ، تخمین زدم که کارم بیشتر از ده دقیقه طول نکشه. ولی بر خلاف محاسباتم ، خانم باجه ای تمام کارها رو در کمال صبر و آرامش و طمانینه انجام داد، طوریکه کار ده دقیقه ای بیشتر از چهل پنجاه دقیقه طول کشید.

خلاصه کارم تموم شد و از بانک اومدم بیرون.

توو راه برگشت به این فکر میکردم که اگه یه شب شوهر این خانم ازش تقاضای ص/کس بکنه، تا این خانم بخواد که خودشو از نظر ذهنی آماده انجام این کار بکنه و تا بخواد لباساشو در بیاره و تا بخواد مابقی داستان، شوهر بیچاره ش کللهم اجمعین فقط پنج دقیقه وقت داره که کارشو انجام بده و یه استراحت کوچولو بکنه و یه دوش بگیره و یه چیزی بخوره که توو راه سرکار ضعف نکنه و بدو بدو بره محل کارش. فقط پنج دقیقه.