حضور

مسجد بسته بود.

رفتم دم در وایسادم و دستمو گذاشتم رو کلید زنگ.

هر چی زنگ زدم ، خدا درو باز نکرد.

منم بی خیال شدم و رامو کشیدم و رفتم.