تیر 1389

زنگ می زنم مجموعه انقلاب برای کلاس تنیس.

میگه استاد درجه ١ جلسه ای ٣۵ تومن.استاد درجه ٢ جلسه ای ٣٠ تومن

و استاد درجه٣ جلسه ای ٢۵ تومن. زمان هر جلسه ۵٠ دقیقه.

تشکر میکنم و گوشی رو میذارم.

.

.

.

.

با خودم فک میکنم ، مگه استادای درجه هشت نباید نون بخورن.

مگه اونا زن و بچه ندارن. مگه نباید زندگی شون بگذره.

اصلن من طرفدار استادای درجه هشتم.حتی یه اتحادیه تشکیل میدم برای استادای درجه هشت.

زنده باد استادای درجه هشت.

 

پ.ن ١: آب تهران حاوی نیتراته. بچه ها و زنای باردار نخورن. قضیه جدیه.


دوشنبه ٢۸ تیر ۱۳۸٩ساعت ۸:٢٩ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

خیلی وقت بود که شادی کردن یادش رفته بود.

حال و حوصله و دل و دماغ نداشت.

به پیشنهاد یکی از دوستاش قرار شد که یه آزمایش بده.

توی خونش ، یه سری لکه های نارنجی و قهوه ای پیدا کردن.

بیشتر که بررسی کردن ،‌ فهمیدن که قلبش زنگ زده.

 

پ.ن : جواب کامنتایی که ندادم رو توی اولین فرصت میدم. شرمنده.


یکشنبه ٢٧ تیر ۱۳۸٩ساعت ۸:٤٠ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

هیچ وقت نشنیدم که تو حرفاش از کلمه "هشت" استفاده کنه.

وقتی علت رو جویا شدم ، فهمیدم که هشتش گرو نهشه.


ادامه مطلب 

شنبه ٢٦ تیر ۱۳۸٩ساعت ٩:۱۳ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:" چقدر خوشگله؟"

سواره از کنارت گذشتم، گفتی:" برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"

در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود

در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود

زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی

در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من

در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی

در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو بلند گفتی:"زهرمار!"

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود

در پارک، به خاطر بودن تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم

نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده می دادی

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی

مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است

من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی

عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد

من باید لباس هایت را بشویم و اتو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ

من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است

وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است

.

.

.

.

 

پ.ن ١: یکی واسم میل زده بود.

پ.ن ٢: زیباترین عکس عاشقانه ای که تا بحال دیدم.


پنجشنبه ٢٤ تیر ۱۳۸٩ساعت ۱٢:٥۳ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

امیر : عجب مالیه ها ، دیدیش؟ تازه اومده تو محل ما.
رضا : آره هر طور هست باید تورش کنیم.
پیمان : آره بچه ها دختره خیلی ماله ، اسمش چیه؟
امیر : اسمش ثریاس ، ولی نمی شه رفت تو نخش می گن طرف از نخبگانه.
پیمان : واسه چی؟
رضا : واسه اینکه طرف اهل علم و دانشه دیگه ، استاد دانشگاهه.
پیمان : خوب اهل دانش باشه ، شماها خیلی خودتون رو دست کم گرفتید.
امیر : بریم تو نخش...
رضا : آره موافقم
 

پ.ن 1: اگر دانش در ثریا هم باشد مردانی از پارس به او دست پیدا می کنند.

پ.ن 2: خلق مطلب از من نبود. جایی خوندمش.


سه‌شنبه ٢٢ تیر ۱۳۸٩ساعت ۱۱:٥٧ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

همین الان، بین دو نیمه بازی اسپانیا و هلند یه تبلیغ پخش کرد در مورد سرویس تلفنبانک بانک ملی.

دو نفر به سبک بازیگرای فیلم ماتریکس داشتن در موردش حرف می زدن.

مرد سیاهه، هِی یه چیزی از تو جیبش در می آورد و به مرد سفیده می گفت اینو بگیر.

و من همه اش فکر میکردم که ایندفعه چی می خواد از جیبش در بیاره و بگه اینو بگیر.


یکشنبه ٢٠ تیر ۱۳۸٩ساعت ۱۱:٥٤ ‎ب.ظ توسط آلن 
 
 

عجیبه که خوردن گوشت خام انسان ، موجب دل درد نمیشه.

 

پ.ن : پست مثلن بی تربیتیه. ولی دوستان ظاهرن فکرشون خیلی مثبته.


چهارشنبه ۱٦ تیر ۱۳۸٩ساعت ۱۱:۳۱ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

تو زندگی ام ، بارها شده که حس خوبی رو تجربه کردم.

یکی از اون حسّای خوب ، آرامش بعد از ورزش کردن و رقصیدن زیاده.

توی هر دو حالت که کلی ورجه وورجه کردی و کلی هم عرق رو بدنت نشسته ،

وقتی استراحت می کنی، با خشک شدن عرقت و همراه با ترشح شدن یه سری هورمون ها ،

احساس آرامش عجیبی بهت دست میده.

آرامشی که حاضر نیستی با چیزی عوضش کنی.


سه‌شنبه ۱٥ تیر ۱۳۸٩ساعت ۱٠:٢٥ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

کنترل رسیور دستمه و دارم کانال گردی میکنم.

یه دکمه رو می زنم ، خانواده دکتر ارنست رو نشون میده.

یه دکمه دیگه، تصاویری رو از سریال ارتش سری  نشون میده.

با فشار دادن یه دکمه دیگه، سریال بسیار محبوب اون زمان ، فرار از آلکاتراز ، به نمایش در میاد.

و ناخودآگاه انگار کسی دکمه کودکی های منو فشار میده و منو پرت می کنه به اون دوران.

به دوران بسیار شیرین کودکی.


دوشنبه ۱٤ تیر ۱۳۸٩ساعت ۱۱:۳٥ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

چون نفس کم میاورد ، دنبال اهدافش نمی دوید.


پ.ن ١ : خداوکیلی چقد سخته هر روز ورزش کردن.

پ.ن ٢ : تصمیم جدی دارم که روغن رو از غذام حذف کنم. ببینیم فاصله حرف تا عمل چقدره.


یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸٩ساعت ۱٠:٤٠ ‎ق.ظ توسط آلن  
 
 

زندگی، برگ بودن در مسیر باد نیست،
امتحان ریشه هاست !
ریشه هم هرگز اسیر باد نیست.
زندگی چون پیچک است،
انتهایش میرسد پیش خدا


پ.ن: یه جا دیدم. گفتم اینجا بیارمش. نمی دونم صاحابش کیه. ایشالا که حلال کنه.


چهارشنبه ٩ تیر ۱۳۸٩ساعت ٩:٤٦ ‎ق.ظ توسط آلن 
 
 

سوار تاکسی شد. موقع پیاده شدن سر کرایه با راننده بحثش شد.

هر چی بهش گفت زیر بار نرفت. به ناچار بدون گرفتن مابقی پول ، پیاده شد.

ولی به محض پیاده شدن ، برای ماتحت راننده ، آرزوهای بدْ بد کرد.

 

پ.ن: علاوه بر ر.ژ.یم از دیروز نیم ساعت ورزش هم به کارای روزانه ام اضافه شد.

همه چی خوب پیش میره. فقط بدنم از کمر خم نمیشه.


سه‌شنبه ۸ تیر ۱۳۸٩ساعت ۱٢:٥٥ ‎ب.ظ توسط آلن  
 
 

به ر.ژ.یم* نگوئید غذا دارم. به غذا بگوئید ر.ژ.یم دارم.


پ.ن١ : زندگی جاریست، از بس مردم شاشیدن تووش! (برگرفته از وبلاگ عاطی)

* منظور از ر.ژ.یم ، ر.ژ.یم غذایی می باشد.

پ.ن٢ : فک نمی کردم اینهمه لغت داشته باشیم که توش " چه " باشه. مثل مخچه و نیچه و تیمچه و ماهیچه و ...


یکشنبه ٦ تیر ۱۳۸٩ساعت ۱:٤٧ ‎ب.ظ توسط آلن 
 
 

گرانیگاه آدم اونجاییه که آب از بدن خارج میشه.

داشتم به این فک میکردم که آیا گرانیگاه کلمن هم اونجائیه که آب ازش خارج میشه یا نه.


چهارشنبه ٢ تیر ۱۳۸٩ساعت ٩:٢٢ ‎ق.ظ توسط آلن
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد