بهمن 1388

خیلی بچه های شرّی بودن. تموم معلما از دستشون عاصی بودن.

فقط آقای کمالی بود که می تونست اون بچه ها رو کنترل کنه.

همه معلما تعجب می کردن که آقای کمالی چطور میتونه انرژی اول صبحشو همچنان حفظ کنه.

وقتی آقای کمالی از کلاس میومد بیرون اونقدر صورت بشّاشی داشت که اصلن

نمی تونستی بفهمی که دو ساعت گذشته با بچه هایی بوده که عملن از دیوار راست می رن بالا.

...

چند وقت بعد در کمال ناباوری همه بچه ها و معلما ، آقای کمالی رو از مدرسه اخراج کردن.

ظاهرن جواب آزمایش دوپینگ آقای کمالی مثبت بوده. 

پنجشنبه ٢٩ بهمن ۱۳۸۸ساعت ٧:٢٠ ‎ق.ظ توسط آلن 
 

موی زنو گرفت تو دستش و خوب بهش نگاه کرد.

همیشه موی بلند زنشو دوست داشت. ولی ایندفه نه.

همیشه از این رنگ موی زنش خوشش می اومد. ولی ایندفه نه.

همیشه عطر موی زنشو دوس داشت. ولی ایندفه خوشش نیومد بو کنه.

همیشه عادت داشت موی زنشو ناز کنه. ولی ایندفه خیلی راغب نبود.

...

این افکار همزمان با بیرون کشیدن موی زن از توی بشقاب تو ذهنش چرخید.

مو رو گذاشت لای یه دستمال و به خوردنش ادامه داد. 

چهارشنبه ٢۸ بهمن ۱۳۸۸ساعت ۱٠:۳۸ ‎ق.ظ توسط آلن  
 

یه دیوونه یه سنگو می ندازه تو چاه.

صد تا خاله زنک می شینن بحث می کنن که این کارش عاقلانه بوده یا نه. 

سه‌شنبه ٢٧ بهمن ۱۳۸۸ساعت ٩:۱٩ ‎ق.ظ توسط آلن 
 

بار ها خواسته بود بزنه به سیم آخر.

ولی مشکلش این بود که نمی دونست کدوم سیمه . 

یکشنبه ٢٥ بهمن ۱۳۸۸ساعت ۱۱:۱٤ ‎ق.ظ توسط آلن  
 

وقتی امتحانش تموم شد ، هم برگه پاسخنامه سفید بود و هم برگه سوالات.

عادت داشت وقتی جواب مسئله ای رو نمی دونست ، صورت مسئله رو پاک می کرد. 

شنبه ٢٤ بهمن ۱۳۸۸ساعت ٢:٢٤ ‎ب.ظ توسط آلن 
 

- تاپ تاپه خمیر      شیشه پر پنیر      دست کی بالاست ؟

- دست خدا بالاست. 

پنجشنبه ٢٢ بهمن ۱۳۸۸ساعت ٤:۱٢ ‎ب.ظ توسط آلن 
 

از وقتی فرشته و شیطون درونش رو هم ریخته بودن ، خوب و بد رو از هم تشخیص نمی داد. 

چهارشنبه ٢۱ بهمن ۱۳۸۸ساعت ۸:٤۳ ‎ق.ظ توسط آلن  
 

داشتم یه مسیری رو پیاده می رفتم. کلاهو تا خرخره کشیده بودم رو سرم و فکر میکردم.

به آینده ، به اوضاع مملکت ، به وضع اشتغال ، به سیاست خارجی ، به سیاست داخلی و ...

یه خانواده داشتن از جلو میومدن. یه بچه کوچیک داشتن. بچه یه مقدار جلوتر از پدر و

مادرش راه می رفت. تا چشمش به من افتاد دوید رفت سمت مامانش.

جالب بود.

هر دومون می ترسیدیم . من از آینده . اون از من. 

سه‌شنبه ٢٠ بهمن ۱۳۸۸ساعت ٩:٥٠ ‎ق.ظ توسط آلن 
 

سر کار بودم. آخر وقت بود. یه مقدار سرم خلوت شده بود. تصمیم گرفتم یه فیلم ببینم.

به محض اینکه فیلم شروع شد ، یکی از همکاران یاد یه مطلبی افتاد و با صدای بلند

شروع به تعریف کردنش کرد.

دیدم اصلا نمیشه به فیلم توجه کرد.

این شد  که تصمیم گرفتم کامپیوتر رو شات داون کنم و برم خونه .

قسمت جالب قضیه این بود که وقتی کامپیوتر شات داون شد ، اونم شات آپ شد. 

دوشنبه ۱٩ بهمن ۱۳۸۸ساعت ۸:۳٩ ‎ق.ظ توسط آلن  
 

این پست بی تربیتیه. لطفن با احتیاط بخونید.

 

داشتم به این فکر می کردم که چرا مردا بعد از ازدواج اضافه وزن پیدا می کنن.

به این نتیجه رسیدم که احتمالن موقع تلمبه زدن ، مقداری از باد برمی گرده سمت

شکم خودشون. 

یکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۸ساعت ۸:٢۱ ‎ق.ظ توسط آلن 
 

از وقتی مجبور نبود روی کلمات مشدد ، تشدید بذاره ، خیلی احساس بزرگی می کرد.

 

پ.ن : زندگی کوتاه است لامصب. (بخونید و عملیاتی کنید) 

شنبه ۱٧ بهمن ۱۳۸۸ساعت ٩:٠٢ ‎ق.ظ توسط آلن 
 

تو پیاده رو بودم. داشتم می رفتم جایی .راه بندون بود. موتور سوارا برای راحتی

کار تو پیاده رو حرکت می کردن. این وضعیت ، راه رفتنو یه مقدار سخت کرده بود. تو دلم

گفتم : آخه مرتیکه ، پیاده رو جای موتور سواره ؟

کارم تموم شده بود و داشتم بر می گشتم . کنار خیابون راه می رفتم. این وضعیت ،

حرکت رو واسه موتور سوارها یه مقدار سخت کرده بود. شنیدم که یکی از اونا تو دلش

گفت : آخه مرتیکه ، خیابون جای عابره ؟ 

پنجشنبه ۱٥ بهمن ۱۳۸۸ساعت ۱٢:۳۳ ‎ب.ظ توسط آلن 
 

نه . دیگه نمی تونم این یکی رو تحمل کنم. واقعن از این یکی به راحتی نمی تونم بگذرم.

با نداریش ساختم. با خانواده فضولش ساختم. با اخلاق گندش ساختم.

با هزار کوفت و زهرمارش ساختم. ولی خدائیش با این یکی دیگه نمی تونم بسازم.

مرتیکه عوضی پست فطرت چطور دلش اومد با من همچین کاری بکنه . من که همه

جوره جوونیمو به پاش ریختم. من که مثل یه کلفت تو خونه اش کار کردم. من که از

ابتدائی ترین حقوق خودم گذشتم تا این کثافت ، فکر بی پولی اذیتش نکنه. اون وقت

این دستمزد من بود. یعنی بعد از اینهمه سال باید به من خیانت می کرد. اونم اینطوری.

                   ...

تمام این افکار با بازشدن در کمد ، به ذهن زن حمله کرده بود.

وقتی در کمد رو باز کرد ، چشمش به یه زن عروسکی افتاد که به طرز ناشیانه ای مخفی شده بود.  

چهارشنبه ۱٤ بهمن ۱۳۸۸ساعت ۸:٥٥ ‎ق.ظ توسط آلن 
 

لحظه شماری می کرد زودتر ١٨ سالش بشه ، تا بتونه فیلمای بالای ١٨ سال ببینه. 

سه‌شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸ساعت ۸:٤۱ ‎ق.ظ توسط آلن 
 

تحقیقات نشون داده که کنجد واسه سر آدم خوبه و سنجد واسه ته آدم.

 

پ.ن:      ملینا: زود باش بابا. بهشون بگو دیگه. الان میرن خب. بدو دیگه.

              آلن: باشه بابا. الان میگم. یه دقیقه صبر کن. هولم نکن . میگم بچه ها . چیزه . ایام الله دهه فجر مبارک. 

دوشنبه ۱٢ بهمن ۱۳۸۸ساعت ۸:٥٤ ‎ق.ظ توسط آلن 
 

راه های بازدارنده انسان از گناه شناسایی شد:

١- ایمان و تقوی                                ٢- ک ..... گشادی 

یکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۸ساعت ۱٠:۱٩ ‎ق.ظ توسط آلن 
 

داشتم میرفتم سرکار. کنار یه سطل آشغال گنده شهرداری ، یه جعبه خالی و گنده

باربی افتاده بود. اون جعبه خالی از دو دسته آدم دلبری می کرد:

- دختر بچه هایی که با دیدن باربی ، دلشون عروسک باربی می خواست.

- مردایی که با دیدن باربی ، دلشون باربی واقعی و با اندازه بزرگ رو می خواست. 

شنبه ۱٠ بهمن ۱۳۸۸ساعت ۱۱:۱٠ ‎ق.ظ توسط آلن 
 

واسه هاری سگا که واکسن درست شد.

یعنی میشه یه روزی هم ، واسه هاری* آدما واکسن درست بشه ؟

* hurry 

جمعه ٩ بهمن ۱۳۸۸ساعت ۱:۱٢ ‎ب.ظ توسط آلن 
 

خیلی وقت بود که با هم مشکل داشتن. کللن زن ناسازگاری بود.

سر کوچکترین چیزی با هم دعوا می گرفتن. بار ها با هم قهر کردن و آشتی کردن.

چندین بار ریش سفیدا پا در میونی کردن. یه چند بار هم پیش مشاور رفتن.

ولی بازم رابطه شون درست نشد که نشد.

تا اینکه یه روز ، وقتی زنه خواب بود. مرد توجهش به پای زن جلب شد.

شلوار کمی بالاتر رفته بود و قسمتی از ساق پای زن مشخص بود.

مرد توجهش به یه لکه سیاه جلب شد.

وقتی بیشتر دقت کرد ، دید که اون لکه سیاه ، در واقع یه متنه.

که خیلی کوچیک نوشته شده " Made in China " . 

چهارشنبه ٧ بهمن ۱۳۸۸ساعت ۸:٠۸ ‎ق.ظ توسط آلن 
 

وقتی قراره همسر باشن ، دیگه نباس گفت پسره از دختره سر تره یا برعکس. 

سه‌شنبه ٦ بهمن ۱۳۸۸ساعت ۱:٢۸ ‎ب.ظ توسط آلن 
 

زن : میگم حالا که واسه دخترمون خواستگار اومده ، باید به فکر تحقیق باشی مرد.

مرد (در حالیکه لیوان چای در دستش است و به گوشه ای خیره شده است) : راستش منم تو همین فکرم.

باید ببینیم پسره وبلاگ داره یا نه. اگه داره مطالب وبلاگش چیه. با کدوم وبلاگا در ارتباطه. تو وبلاگ دخترا هم

کامنت میذاره یا نه و ... 

دوشنبه ٥ بهمن ۱۳۸۸ساعت ٧:۳۸ ‎ق.ظ توسط آلن 
 

پست امروز بی تربیتیه . دیگه خود دانید.

به این فکر می کردم که ذهن آدم چقدر میتونه شرطی باشه. این شد که یه تست روانشناسی اختراع کردم.

- یه آفتابه نو از مغازه بخرین بعد پرش کنین و بعد باهاش ، یه لیوانو پر کنین و بخورین. میتونین ؟

- یه کاسه توالت نو از مغازه بخرین و توش برنج و خورش بریزین و بخورین . میتونین ؟

خدائیش ذهن آدم بدجوری شرطیه. 

یکشنبه ٤ بهمن ۱۳۸۸ساعت ٩:۳٠ ‎ق.ظ توسط آلن  
 

زبونمو می فهمی ، ولی خودمو نه. 

شنبه ۳ بهمن ۱۳۸۸ساعت ٩:٥۸ ‎ق.ظ توسط آلن 
 

همه کلاغ ها از او متنفر بودند. از اینکه با تکانهایش آنها را می ترساند.

مترسک پیر اما ، تنها می خواست از خواب رفتن عضلاتش جلوگیری کند. 

پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۸ساعت ٢:٤٧ ‎ب.ظ توسط آلن
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد