می دونی زیاد اهل کامنت گذاشتن نیستم.. مدل وب گردیم هم اینجوریه که یه وبلاگ و پیدا می کنم تا ته مطالبشو در میارم. بعد سر درد میشم.. بعد اگه از مجموع نوشته هاش در گذر زمان خوشم اومد میذارمش توی فیو ام تا بعدا که دوباره نوشته هاش زیاد شد بخونمشون.. از صب نشستم پای بلاگت.. خیلی با این پست " دور دستها " ت حال کردم. البته اون " مبارک باشه " هم کلی خندوندم.. بزن قدش رفیق...
می دونی زیاد اهل کامنت گذاشتن نیستم.. مدل وب
گردیم هم اینجوریه که یه وبلاگ و پیدا می کنم تا ته مطالبشو در میارم. بعد سر درد میشم.. بعد اگه از مجموع نوشته هاش در گذر زمان خوشم اومد میذارمش توی فیو ام تا بعدا که دوباره نوشته هاش زیاد شد بخونمشون.. از صب نشستم پای بلاگت..
خیلی با این پست " دور دستها " ت حال کردم. البته اون " مبارک باشه " هم کلی خندوندم.. بزن قدش رفیق...
خوشم اومد ازت نوشته هات
کلا زندگیم تو همین خلاصه میشه این روزا...
اسمش بی خیالیه، نا امیدیه یا چی نمی دونم!
اما اگه نشد، دیگه انجامش نمی دم
خب وقتی رسیده به این که تصمیم بگیره دیگه به دور دست ها خیره نشه،خیلی دردناکه.تلخه.
نمی شد توو نور زیاد ببینتش؟
گاهی دیدن بعضی چیزا ی نگاه خاص میخواد ی نگاه بی آلایش یه نگاه پاک