دستگاه کپی اداره ، کم کم داره زهوارش در میره.
تا حالا چند تا تعمیرکار اومدن سر وقتش و روش کار کردن.
ولی زیاد فایده نداشته. بعد از یه مدت همون آش و همون کاسه.
البته دستگاه کپی هم بیکار ننشسته و داره انتقام می گیره.
هر کی میاد کپی بگیره ، بهش اعلام میکنه که "تو مسبب خراب شدن من هستی"
البته عین این جمله رو نمیگه. جمله رو به صورت فینگیلیش می نویسه :
READY TO COPY
وقتی از کالسکه پیاده شد ، با حالت دو سمت تالار دوید.
شاهزاده که چشمش به اون افتاد یک دل نه ، صد دل عاشقش شد.
سمت دختر رفت ، دستش رو گرفت و اونو به رقص دعوت کرد.
سیندرلا دعوت شاهزاده رو قبول کرد و برای دقایقی با هم رقصیدند.
شاهزاده که بدجوری از سیندرلا خوشش اومده بود ، بهش فهموند که دوس داره باهاش تنها باشه.
واسه همین از مهمونا معذرت خواهی کردن و به سمت اتاق خواب شاهزاده رفتن.
کارشون با بوسه شروع شد و کم کم رو تخت خوابیدن و مشغول ناز و نوازش همدیگه شدن.
و غافل بودن از اینکه عقربه های ساعت برای رسیدن به عدد دوازده با همدیگه مسابقه گذاشتن.
همینطور که با همدیگه مشغول بودن ، یهویی چشم سیندرلا به ساعت افتاد.
تا چند ثانیه دیگه ساعت دوازده میشد و سحر باطل.
برای چند صدم ثانیه به این فک کرد که اگه سحر باطل بشه و برگرده به شکل سابقش ،
قطعن شاهزاده ازش بدش میاد و باهاش ازدواج نمیکنه.
در ثانی هنوز کارشون هم تمام نشده بود و سیندرلا بدجوری مشتاق بود که به مراد دلش برسه.
شاهزاده که متوجه تغییر حالت سیندرلا میشه ، با ناراحتی می پرسه :
عزیزم ؟ چیزی شده ؟
سیندرلا که خودشو برای بدترین چیزا آماده کرده بود ، تا اومد علت ناراحتیش رو بگه ،
یهو وزیر زمان پادشاه اعلام کرد که از امشب ساعت رسمی ، یک ساعت به عقب کشیده میشه.
سیندرلا که از شنیدن این خبر بدجوری ذوق زده شده بود ، به شاهزاده میگه : نه ، طوریم نیست عزیزم.
وقتی با خیال راحت کارشون رو کردن ، سیندرلا شاهزاده رو میبوسه و به سمت خونه راه میفته.
یه پسره داشت میرفت ، چشمش خورد به یه دختره.
بد جوری عاشقش شد. همه ش داشت به این فک میکرد که چطور عشقشو مطرح کنه.
اینقدر به این قضیه فک کرد و انرژی مصرف کرد که کم کم گشنه ش شد.
بخاطر همین عاشقی یادش رفت.
به این فکر افتاد که بره به یه رستوران و شیکمی از عزا دربیاره.
همینطور که داشت میرفت و به دنبال رستوران ، مغازه های اطراف رو نگاه می کرد ،
زد و دسشویی ش گرفت.
بخاطر همین گشنگی هم یادش رفت.
به این فکر افتاد که ...