عاشقی.گشنگی.دسشویی

یه پسره داشت میرفت ، چشمش خورد به یه دختره.

بد جوری عاشقش شد. همه ش داشت به این فک میکرد که چطور عشقشو مطرح کنه.

اینقدر به این قضیه فک کرد و انرژی مصرف کرد که کم کم گشنه ش شد.

بخاطر همین عاشقی یادش رفت.

به این فکر افتاد که بره به یه رستوران و شیکمی از عزا دربیاره.

همینطور که داشت میرفت و به دنبال رستوران ، مغازه های اطراف رو نگاه می کرد ،

زد و دسشویی ش گرفت.

بخاطر همین گشنگی هم یادش رفت.

به این فکر افتاد که ...


نظرات 22 + ارسال نظر
آناهیتا دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:48 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

یعنی همه چی به این آسونی فراموش میشه؟
فک نکنم
البته زیاد شنیدم که میگن...بچه...گشنگی نکشیدی تا عاشقی از سرت بره!
قبول کردنش سخته...اما انگار حقیقت داره!

سعید... دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:47 ب.ظ http://mypretyworld.blogsky.com/

آدمی که با یه نگاه عاشق بشه بهتر از این هم توی زندگیش پیش نمیاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد