توو این روزای ماه رمضون ، یه خورده کارم سبکتره.
کارای روزانه رو تا ساعت 11 انجام میدم و بعدش زنگ می زنم به بچه ها.
برای بازی صداشون میکنم. چهار نفر که میشیم بازی رو شروع میکنیم.
مایکل ، بن ، پاولین و خودم.
مایکل همیشه خیلی زود خودشو می رسونه. آخه صبا زود از خاب بیدار میشه.
تمرین تیراندازی می کنه. تیراندازی ش حرف نداره. میتونه با چشم بسته هم به هدف تیراندازی کنه.
صبا که میاد بوی باروت همه جا رو پر میکنه. از بوی باروت خوشم میاد.
بعد از اون پاولین میاد. اون گله گاو داره. صبا باید به گاواش برسه.
واسه همین یه خورده دیر تر میاد. وقتی هم میاد اول از همه خاک لباساشو می تکونه. برای یه لحظه گرد و خاک همه جا رو می گیره.
آخر از همه بن میاد. کار هر روزشه. آخه شبا میره کاباره و بد مستی میکنه.
مست و پاتیل میره خونه و تا لنگ ظهر میخابه.
وقتی هم که میاد چشماش خماره و بوی الکلش فضا رو پر میکنه.
بچه ها که میرسن ، می شینن دور میز من.
برگا رو تقسیم می کنم و بازی رو شروع می کنیم.
هر دستی که بازی می کنیم ، وقتی بی بی پیک میره تو پاچه کسی ، یه جوری واکنش نشون میده.
مایکل به سمت سقف تیراندازی میکنه. پاولین فحش رکیک میده و بن دو بار بطری مشروبشو میره بالا.
اینقد بازی می کینم که خابمون بگیره. بعد از اینکه بچه ها رفتن ، منم یه چرتی می زنم.
بعد از اینکه خستگی روزانه رو در کردم ، کم کم بار و بندیلمو جمع میکنم و به سمت خونه راهی میشم.
چقدر این پستت رو دوست دارم آلن ... خیلی خوب بود .. ممنون به خاطر حس خوبی که الان دارم ... دمت گرم داداش
چقدر عجیبانه عکس سفره ی افطارتو دوست داشتم...
نه شمع و گل و پروانه نه حتی بشقاب!
نمی دونم خوشم اومد دیگه! حتی از طرح تکراری پشت سفره! چرا چپکی انداختیش؟:))
راستش نمی دونم چرا چپکی انداختم.
اونورشو بیشتر دوس داشتم.
شاید چون ساده تر بود.
یجور قشنگی ادمو فرو میکنی تو فضایی که مصور میکنی
یا فضا رو فرو میکنی توی مخمون
من دوست دارم این فضا ها رو
- نمیدونم تا حالا روی عکس پروفایلم کلیک کردی که وارد صفحه شناسنامه ام بشی یا نه...جلوی قسمت علاقه مندیها نوشتم "مملی...زندگی با آدمهای خیالی...اداره کلوپهای خیالی...گشتن در محله های خیالی...و هرچیزی که زندگی واقعی را از یادش ببرد"...
اون قسمت "اداره کلوپهای خیالی" یه چیزی بود شبیه همینی که نوشتی...کلوپ من یه کلوپ بازی تخته نرد بود...حریفامم اینا بودن : بارت، جاسپر، الاین و اتل...نزدیک دو سال تمام آدمای مهم زندگی من اینا بودن...نتایج رقابتهامونو رو کاغذ مینوشتم و نمودار رشد و پسرفت هفتگی و ماهانه هرکدومو میکشیدم...بعد پاکنویسشون میکردم و نگهشون میداشتم...نقشه کلوپ رو روی کاغذ میکشیدم و چند وقت یه بار عوضش میکردم...همه چی داشت...بوفه...قسمت فروش برگه های شرطبندی...دستشویی...اتاق استراحت بازیکنان...و خونه خودم که طبقه دوم کلوپ بود و آخر شب که تعطیل میشد میرفتم اونجا و با پرسنلی که در اداره کلوپ کمکم میکردن میخوابیدم...
اولین باره که دارم اینارو جایی میگم...شاید یه روز مفصل ازش نوشتم...
- این پستت رو دوس دارم...
سلام خوبی؟ ببخشید که دیر شد و کمی احوالاتمان سردرگم بود.
خب پس فردا مسابقه برگزار میشه. بهتره که یه پست بزارین یا اینکه یه لینک پی نوشت بدین برای اینکه دوستانتون متوجه باشن برای زمان رای گیری و انتخابات.
امکان دیده شدن همه وبلاگ ها توسط خوانندگان میسر نیست. پس بهتره که تاکید داشته باشید بر مسابقه و زمان رو دقیقا بهشون گوشزد کنید و بخوایین که در هر سه بخش رای بدن.
اطلاع رسانی دیگه همت خودتون رو می طلبه.
این یک کامنت همگانی است که بصورت خصوصی ارسال شده.