سکوت

هیچ وقت در مورد عشقش حرف نمی زد.

آخه عاشق عکس پرستاری شده بود که انگشتشو گذاشته بود رو دماغش.


پ.ن : بدون اغراق خیلی خوشحالم که دارمتون.

تک تک تون عشقین. تک تک تون با مرامین. تک تک تون همراهین.

از همتون ممنونم که هوامو دارین. سلامتی هر چه رفیقه.


نظرات 36 + ارسال نظر
هیشـــکی ! چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:17 ب.ظ http://hishkii.blogsky.com

سلام عزیز نمی دونی چقد خوشحالم که می نویسی..ممنون که میذاری بودنتو حس کنیم و لذت ببریم از عطر ِ دل نوشته هات..
چشام اشکی شده از ذوق..

عاصی چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:50 ب.ظ

اااااااای ول !!!! دوباره شروع کردی نوشتن !!!! خوشحالم از این بابت !!!!

خوب کاری می کرده حرف نمی زده راج ِ ب عشقش !!!! کار سختی رو هم انتخاب کرده بوده ها !!!!!

هاله چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:42 ب.ظ http://adam-bozorge.blogfa.com

واااااااااااااااااااااااااااای !!

همین دیگه :دی
احساسم همین بود :دی

سهبا چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

حتی اگه با سکوت ، بیرون اومدن از چله ، دلنشینه .
سلام آلن . مرسی که نوشتی .

مجتبی چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:06 ق.ظ

سلام
بابا خیلی حرف گوش کنی حالا این پرستاره یه چیزی گفت نباید که این همه مدت حرفشو گوش کنی
خوشحال شدم که دیدم نوشتی
یه مدت کلاً از در و دیوار داشت می بارید هم برای من هم برای باقی بچه ها ( ظاهراً ) ولی امروز خوب بوده ( لااقل برای من ) ظاهراً که داره اوضاع بهتر میشه
خوش باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد