رطب خورده

جوانکی را به نزد شیخی بردندی.

شیخ از حال جوان جویا شدی. عرضه کردند : یا شیخ! این جوانک امروز قصد سرقت همیان کسی را داشته است. بر ما منت گذاشته ، وی را نصیحت بفرمایید تا بعد از این ، در این کار نیوفتد.

شیخ فرمودی : امروز وی را ببرید و فردا روز ، نزد من آرید از برای نصیحت.

جمله ملازمان شیخ در حیرت شدند که منظور و نظر شیخ از این حرف چه بود.

...

روز بعد که جوانک را آوردند ، شیخ فرمود: ای جوانک در این کار نیفت که سرقت همیان شخص مسلمان بسی کار کثیفی ست.

ملازمان پس از قدری تامل به سخن در آمدند : که ای شیخ ، از چه سبب این فرمایش دیروز نفرمودی و کار به امروز افکندی.

شیخ نگاهی بسان عاقل اندر سفیه به آنان بکردی و فرمودی : دیروز خود مبلغ هنگفتی اخطلاس بکرده بودمی. چگونه توانم که جوانکی را از سرقت همیان برحذر کنم ؟

جمله یاران از شنیدن چنین سخن حکیمانه ای بر سر خود کوفتی و بسیار گریان شدی.

شیخ که این صحنه بدید ، نعره ها زدی و سر به بیابان های سرزمین کانادا بگذاشتی.


نظرات 16 + ارسال نظر
آجز دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 ق.ظ http://www.ajez.blogsky.com

سلام

استخفرولا اقا مگه شیخ هم اختلاص میکنه نه بابا!!!

سارا دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 ق.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

نمیشود ما را نصیحت کنندی در باب دزدی کلاسی گذاشتندی ما را آموزشی دادندی تا ما هم به کانادا سر گذاشتندی؟

لیلی یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:36 ب.ظ http://myrose.persianblog.ir/

آندره یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:31 ب.ظ http://chekhov.blogfa.com/

اینهمه درس خوندیم یک واحد به اسم دزدی پاس نکردم!اینا درس چی خوندن که اینهمه دزدی کردن؟

مهرنوش یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ق.ظ

بسی خندیدن کردیم در این نیمه شبان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد