لوطی شیرزاد



تصمیم داشتم که دیگه ننویسم. کما اینکه هنوز هم این تصمیم رو دارم.

ولی خبری رو که امروز خوندم ؛ حسابی حالمو بد کرد.

ساعت حدود ۱۰ رفتم وبلاگ کیامهر ؛ ببینم پست جدید داره یا نه.

چشمم خورد به یه خبر.

کسی فوت شده بود.

خدایا ؟ یعنی اون آدم کی بوده ؟

شیرزاد طلعتی.

به چشام فحش دادم. گفتم پدر سگا ؛ اسمو درست بخونید.

دوباره اسم رو خوندم. دوباره و دوباره و دوباره.

دوس داشتم این یه شوخی باشه. ولی کسی از این شوخیا نمیکنه.

دوباره خوندم. شیرزاد طلعتی در گذشت.

حالم بد شد. معده م شروع به سوزش کرد. چشام سیاهی رفت. پاهام لرزید و ...

کامنت بچه ها رو خوندم. کم کم از شوک خارج شدم. اشکام سرازیر شد.


لوطی شیرزاد ؟ یادته روز اول عید بهت زنگ زدم ؟

یادته وقتی خودمو معرفی کردم ؛ آنچنان گرم گرفتی که منو هیجان زده کردی ؟

یادته گفتی ؛ منو خونه تون دعوت میکنی ؟


لوطی ؟ رفیق ؟ بامرام ؟

بی معرفت ؟؟؟؟؟؟

منظورت خونه ابدی ت بود ؟


وقتی با هم خداحافظی کردیم ؛ از این خوشحال بودم که یه رفیق به رفیقای نازنینم اضافه شده.


ببخشید. نمی خاستم ناراحتت کنم.

یه سری حرفا توو دلم بود. اگه نمی گفتم دق می کردم.


الان هم توو وبلاگ کیامهر خوندم که مرگت هم بخاطر لوطی گری بوده.

دست مریزاد داری رفیق.

تو رو دیر شناختم. ولی خوشحالم که شناختم.

مطمئنم که خدا تو رو به من نشون داد که بگه : یه خورده ازش یاد بگیر بدبخت.

یه خورده با مرام بودن رو یاد بگیر. یه خورده با معرفت بودن رو یاد بگیر.


شیرزاد عزیزم.

تو دیگه بین ما نیستی. ولی یادت همیشه با ماست.

می بوسمت رفیق. 


نظرات 30 + ارسال نظر
کایوس پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:55 ب.ظ http://www.caius66.blogfa.com/

...!

سهبا سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:27 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام آلن . خوبی برادر؟ نمیخوای بیای هنوز ؟! چله تموم نشد ؟

عاطی دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ق.ظ

کابوی تسلیت می-گم! واقعن ناراحت شدم!با اینکه حتی ی قطره هم نمی-شناختم دووستت-و!ولی بغض کردم!
خدا رحمتش کنه!



با اوون تیکه ی نظره رسوهک راجبه تو-ئه! خیلی موافقم!


چاکریم! گل!

رسوا یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ب.ظ http://20ss20.insanejournal.com


درود.

آلن جان، تسلیت. تا حالا دوستی از دست ندادم به این شکل، که بگم دردتو می فهمم، اما می فهمم که چطوری داری با خودت کلنجار می ری....

اومدم، اما شاید بدموقع اومدم. اومدم که بگم برگشتم، اما می بینم خیلی از اومدنا باز هم رفتن داره...

در مورد رفتنت بگم، نرو که خاطره هات برامون بمونه. بزار از خوندت لذت ببریم. می خوام ازت دعوت کنم که بیای به خونه ی اجاریه ایم که حتی نتونستم توش یه فرش هم پهن کنم و پست اولمو بخونی.

الان نمی دونم چی بگم...
فقط می تونم براش آرزوی آرامش کنم. از ته دل و با تمام وجود هم برای تو دوست مهربون و هم برای آقا شیرزاد گل که زیاد نمی شناختمش. باید براش آرزوی آرامش کنم.

شاد باشی.

بچه مثبت جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 ب.ظ http://o-mosbat.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد