بچه که بودم ، یه آقا و خانم سالخورده بودن که خونه شون روبروی خونه مون بود.
همسایه پشتی مون هم یه خانم پیر بود که تنها زندگی می کرد.
خونه اینا اغلب سوت و کور بود که فقط مواقعی که بچه ها و نوه هاشون میومدن ، خونه شون شلوغ میشد.
اینو میدونستم که خونه اینا از اول اینطوری نبوده ، ولی عقل بچگی اجازه نمیداد که این واقعیت خیلی توو ذهن بشینه و دوس داشت که خلاف اونو قبول کنه.
وضعیت خونه خودمون و عمو و دایی و خاله ها ، این دروغ رو واقعی تر جلوه میداد.
اما حالا بعد از سالها که برادر و خواهر و بچه های عمو و دایی و خاله ازدواج کردن و رفتن ،
خونه هامون یه جورایی تبدیل به سرای سالمندان دو و بعضن تک نفره شده.
دیگه از اون شلوغی بیست سال پیش که اعصاب بزرگترا رو خط خطی میکرد هیچ خبری نیست.
صداهایی که میشنوی صدای آه و ناله ناشی از درد اعضای بدنه و حرفای روزمره مربوط به وضع اجتماع و گرونی و این حرفا.
.
.
بعضی وقتا یاد اون همسایه های پیرمون میفتم و به این فکر میکنم که چه زود ، روزگار ، وضعیت ما رو هم مثل وضعیت اونا کرد.
که چه زود خونه های ما هم سوت و کور شد ...
این روزا همش به این فکر میکنم که اصلا دوست ندارم پیر شم...
اصلا...
ما هم ته کوچمون یمی بود میگفتیم بهش زن خدایی! ینی فامیل شوهرش خدایی بود! اونا هم دقسقا همینطور بود خونشون...ولی من هیچ وقت دلم نمیخواد خونه ما هم اونطوری بشه...هرچند الانم جور خاصی نیس...ب قول آنا همه پیر شدیم توو جوونی
وقتی ما کنکور داشتیم می گفتن " شماها اینقد زیاد هستید که وقتی پیر بشید کلا ایران مو سپید میشه! "
حالا همونا کجا هستند که ببینند ایران در اوج جوااااااانی پیر و فرسوده شده!!!
عاقبت همه ی ما همینه!
ولی کاشکی این نبوود:(
وای فکر کن!خونه ی شلوغ ما!!!!که زمانی ک خالیه بازم 3نفر هستن:)))))) یه رووزی اینطوری شه!!!!عجب دوران تلخی در انتظارموونه!!!
بیچاره مامان باباها:(
آخه.یه جوری شدم اینو خوندم-مخصوصا:بعضی وقتا یاد اون همسایه های پیرمون میفتم -که چه زود خونه های ما هم سوت و کور شد .)
آپم