یه روزی که عزیزکت بعد از ماموریت طولانی روزانه اش برمیگرده محل کارش و داره از درد داغون میشه،
تو به یه بهونه ای از محل کارت جیم بشی و بری سوپر سر خیابون محل کارش واسش غذا بخری
بعد بهش زنگ بزنی ، بگی بدو بیا پایین منتظرتم
و اون از خوشحالی زبونش بند بیاد ...
کاش زندگی نقطه نداشت
مثل ما
شما با نقطه مشکل داری ؟
البته حق با شماست ، اگه نقطه نبود راحت تر بودیم.
چه عاشقانه آرام و لطیفی .... همین مدل عشقا ست که خوشکله.... همین روزمره های یهویی... غیر منتظره...
ممنون یسنا جان.
راس میگی ، همین چیزای کوچولو هستش که زندگی رو قشنگ میکنه.
ای جان دلم..
عشق یعنی همین..دقیقا همین ها..
اسمش را هر چه میخواهیم بگذاریم
دوست داشتن..دلبستگی...یا همین عشق..اما یعنی همین که نوشتی..
دهانمان آب افتاد...حالا چی خریده بود؟!
ممنون تیراژه جان.
این روزا که چیز خاصی نمیشه خرید.
الویه ، دلستر و نون لواش.
کاش همه آدما مثه شما باشن.
اون موقع دیگه این دنیا ، جای زندگی کردن نبود.
جدی میگم.
اوپس!
اوه یس بیبی
جیگر تو