بدترین صبحونه عمرم

یکی از بدترین صحونه های عمرم رو دیروز خوردم.

صبح که بلند شدم دیدم هوا ابریه. گفتم شاید بارون نگیره. آماده شدم و زدم بیرون.

از صدر که پیچیدم توو شریعتی، بارون شدید گرفت. گفتم میرم بالا هر کجا کم آوردم بر می گردم.

با پررویی تمام زدم بالا. از گذر آقا مهدی رفتم بالا و تا اینکه خودمو رسوندم به باغی که قبل از مسیر شیر پلاست.

گفتم یه سر پناهی گیر بیارم که بعد از دو ساعت پیاده روی ، صبحونه بخورم.

تازه داشتم دنبال جا میگشتم که دیدم یه سگ قهوه ای وایساده اون وسط و منتظره که من سفر رو بندازم که

اونم یه قاشق بگیره دستشو و بسم الله گفته نگفته و دست و رو شسته نشسته ، کارو شروع کنه.

گفتم اگه اینجا بساط پهن کنم نهایتاً خرده نونای توو سفره نصیبم میشه.

این شد که رفتم بیرون باغ و بساط صبحانه رو بیرون کنار یه دکه تعطیل پهن کردم.

هنوز وسایل رو از کوله بیرون نیاورده بودم که دیدم اون سگ قهویه ایه اومده بیرون دنیال من.

یه دقیقه بعد هم یه سگ سفید ماده هم از اون دور دورا اومد سه متری من وایساد دقیقن چشم توو چشم من.

گفتم اگه قرار باشه جلوی اینا صبحونه بخورم هم اینا خون به جیگر میشن و هم من.

محتویات رو ریختم توو نون و یه ساندویچ درست کردم و راه افتادم سمت شیر پلا.

تا حالا صبحونه رو موقع راه رفتن اونم توو یه مسیر سربالایی نخورده بودم.

اون دو تا سگ بدبخت هم وقتی دیدن چیزی از این خوان نعمت کاسب نمیشن ، جمع کردن و رفتن.

خلاصه این بدترین صبحونه عمرم بود که تا حالا خورده بودم.


  
یه تعداد از عکسای دیروز




و نهایتاً آبشار زیبای دو قلو

نظرات 1 + ارسال نظر
شیما شنبه 9 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 11:40 ق.ظ http://man-bi-to.blogsky.com/

چه جاهای خوشکلی رفتی ، خوش به حالت
دفعه دیگه کلِ کوله ت رو پر کن از خوراکی که اگه سگ دیدی بتونید شراکتی صبحونه بخورید که دلچسبتون بشه

مرسی.
دفعه دیگه کوله ام رو پراز استخوون میکنم میبرم کوه با سگا سق می زنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد