رسم روزگار

بچه که بودم ، یه آقا و خانم سالخورده بودن که خونه شون روبروی خونه مون بود.

همسایه پشتی مون هم یه خانم پیر بود که تنها زندگی می کرد.

خونه اینا اغلب سوت و کور بود که فقط مواقعی که بچه ها و نوه هاشون میومدن ، خونه شون شلوغ میشد.

اینو میدونستم که خونه اینا از اول اینطوری نبوده ، ولی عقل بچگی اجازه نمیداد که این واقعیت خیلی توو ذهن بشینه و دوس داشت که خلاف اونو قبول کنه.

وضعیت خونه خودمون و عمو و دایی و خاله ها ، این دروغ رو  واقعی تر جلوه میداد.


اما حالا بعد از سالها که برادر و خواهر و بچه های عمو و دایی و خاله ازدواج کردن و رفتن ،

خونه هامون یه جورایی تبدیل به سرای سالمندان دو و بعضن تک نفره شده.

دیگه از اون شلوغی بیست سال پیش که اعصاب بزرگترا رو خط خطی میکرد هیچ خبری نیست.

صداهایی که میشنوی صدای آه و ناله ناشی از درد اعضای بدنه و حرفای روزمره مربوط به وضع اجتماع و گرونی و این حرفا.

.

.

بعضی وقتا یاد اون همسایه های پیرمون میفتم و به این فکر میکنم که چه زود ،‌ روزگار ، وضعیت ما رو هم مثل وضعیت اونا کرد.

که چه زود خونه های ما هم سوت و کور شد ...


نظرات 15 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:30 ب.ظ http://galehje1234.blogfa.com

من اصلا از خمودگی خوشم نمیاد ولی همه گرفتار میشیم.

... علـــــــــــــــــــی ... شنبه 20 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:49 ب.ظ http://nemidanam.blogsky.com

کجایی شما؟؟
نه اینجا نه تو دانه ها ...

yasna سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:37 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

انگاری تاریخ همیشه در حال تکرار شدنه ... واسه همسایه .. واسه ما.. واسه اون...

حالت خوبه آلن جان ؟ کلا نیستی ها ... کمیاب شدی برادر؟

تیراژه پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:37 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

و چقدر وقت است که اینجا هم سوت و کور شده
مثل خونه های همسایه های قدیمیتون
اینم رسم روزگاره آلن جان؟

شایان سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:12 ب.ظ http://lastresort.ir

همه یه روزی همین میشیم
بیاین سعی کنیم بعدا نگیم چرا اینکارارو نکردم تو جوونی


من میخام برم آدم بکشم که بعدا افسوس نخورم کسی نمیاد؟؟؟ :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد