عاشقی.گشنگی.دسشویی

یه پسره داشت میرفت ، چشمش خورد به یه دختره.

بد جوری عاشقش شد. همه ش داشت به این فک میکرد که چطور عشقشو مطرح کنه.

اینقدر به این قضیه فک کرد و انرژی مصرف کرد که کم کم گشنه ش شد.

بخاطر همین عاشقی یادش رفت.

به این فکر افتاد که بره به یه رستوران و شیکمی از عزا دربیاره.

همینطور که داشت میرفت و به دنبال رستوران ، مغازه های اطراف رو نگاه می کرد ،

زد و دسشویی ش گرفت.

بخاطر همین گشنگی هم یادش رفت.

به این فکر افتاد که ...


نظرات 22 + ارسال نظر
محمد چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:31 ب.ظ http://www.iran-stars.blogsky.com

سلام

عشق واقعی بهد از ازدواجه نه قبل از آن
قبل از ازدواج عشق=کشک

مطلب خوبی بود, دستت درد نکنه

مریم چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:55 ب.ظ http://mazhomoozh.blogfa.com

خب بهتر بود می رفت و به دختره می گفت و بعد با هم می رفتن ناهار و بعد هم دسشویی.
چش بود مگه؟!

مهیاس چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ق.ظ

لایک !

مهرناز چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ق.ظ http://amitith.blogfa.com


خیلی با مزه بود

تیراژه سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

ای خدا ذلیل کنه این پسرا رو با این عشق و عاشقیشون
نوبرن والا!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد